«ولایت فقیه» با «جمهوری اسلامی» سازگار نیست؛ زیرا لازمه جمهوری ، حق ‌رأی داشتن مردم است ولی لازمه ولایت فقیه، محجوریت مردم ‌است!‌
این اشکال، ناشی از اشتباهی است که میان (ولایت حکومتی) و (ولایت بر محجورین) صورت گرفته ‌است. ولایت در قرآن کریم و روایات اسلامی، گاهی به ‌معنای تصدّی امور مردگان و سفیهان و صغیران و مانند آنها آمده است و گاهی به معنای تصدّی امور جامعه ‌اسلامی و امّت فرزانه دینی. ‌فرمایش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در واقعه غدیر خم: (ایها الناس من ولیّکم و اولی بکم من ‌انفسکم؟… من کنت مولاه فعلی مولاه)(1) و همچنین آیات ”النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم“(2) و ”إنّما ‌ولیّکم الله ورسوله والذین امنوا الّذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکو ة وهم راکعون“(3)، بر همین تصدی و اداره ‌امور جامعه اسلامی دلالت دارد و این موارد را نباید با آیاتی مانند: ”ومن قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطاناً ‌فلا یسرف فی القتل“(4) و ”فإن کان الّذی علیه الحق سفیهاً أو ضعیفاً أو لا یستطیع أن یمل هو فلیملل ولیه ‌بالعدل“(5) که درباره ولایت بر مردگان و سفیهان و محجوران است اشتباه نمود و اگر چنین تفکیکی میان این ‌دو دسته از آیات و روایات صورت گیرد، این اشکال، اساساً قابل طرح و ارائه نیست.‌‌ ‌در فقه اسلامی نیز همین دو گونه ولایت مطرح است؛ یکی ولایتی است که بر مردگان و دیوانگان و صغیران و ‌مانند آنها مقرّر شده است که این اشخاص، به دلیل آنکه یا از حیات برخوردار نیستند و یا توانایی و قدرت ‌اندیشه و تصمیم درست را ندارند، نیازمند سرپرست می‌باشند. ولایت رایج در کتب فقهی و در باب حجر و ‌مانند آن، همین ولایت است؛ امّا ولایت به این معنا، اساساً در نظام جمهوری اسلامی مطرح نیست و مورد ‌توجّه قانون اساسی نمی‌باشد تا آنکه منکران ولایت فقیه بگویند: مردم جامعه، مانند مردگان و دیوانگان ‌نیستند تا نیازمند به سرپرست باشند.‌‌ ‌آنچه در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران آمده و مردم نیز به آن رأی داه‌اند، همان ولایت حکومتی است ‌که در قلمرو زندگی فرزانگان است و خردمندان یک جامعه، بر اساس همان خردمندی و بینش و درایتی که ‌دارند، به این نتیجه عقلایی می‌رسند که هر انسانی، اگر چه تنها زندگی کند و در اجتماع حضور نداشته ‌باشد، به دلیل عدم شناخت کامل از خود و گذشته و آینده، و بی‌اطلاعی از سعادت و راه تکامل خود، نیازمند ‌وحی و هدایت الهی است تا با هماهنگی ره‌آورد وحی و عقل، به کمال شایسته و بایسته خویش برسد و ‌این، همان (برهان نبوت عام) است که در قرآن و سنت اهل‌بیت (علیهم‌السلام) آمده و در گذشته به تفصیل ‌از آن سخن گفتیم(6).‌‌ ‌از نظر قرآن کریم، (سفیه و کم‌خرد) کسی است که ولایت خدا و دین او را نپذیرد و کسی که این ولایت را ‌می‌پذیرد، انسان عاقل و خردمند است: ”ومن یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه“(7)؛ در این کریمه، ‌خدای سبحان می‌فرماید اگر کسی از روش ابراهیم خلیل (سلام‌الله‌علیه) و از شیوه انبیاء ابراهیمی (یعنی از ‌دین خدا) فاصله بگیرد، چنین شخصی، سفیه و بی‌خرد است. کسی که از دستور و راهنمایی عقل خود در ‌پیروی از دین الهی سرپیچی کند، دیوانه و مجنون است و این دیوانگی پنهان او، در روزی که ”یوم تبلی ‌السرائر“(8) است و همه پنهان‌ها آشکار می‌گردد، ظاهر خواهد شد و همگی، آن را به روشنی مشاهده ‌خواهند کرد.‌‌ ‌درایتِ عاقلان، همانند رؤیت شاهدان قلبی، چنین فتوا می‌دهد که هدایت جامعه‌ای که افراد آن دارای سلایق ‌مختلف، فهم‌های گوناگون، و گزارش‌ها و گرایش‌ها و هواهای نفسانی می‌باشند، به طور یقین، بدون ‌انسان‌های وارسته و کامل، میسور نیست. چنین رهبری، بر اساس فرمان خداوند و قانون سعادت‌بخش او، ‌وحدت و انسجام و همدلی و تعاون و تکامل را برای آن جامعه به ارمغان می‌آورد و این، ضرورتی انکارناپذیر ‌است و اگر انسان کامل معصومی، به حسب ظاهر، زمام امور جامعه را به دست نداشت و در پرده غیبت بود، ‌نائبان خاص او، و در نبودن آنان، نائبان و منصوبان عام آن حضرت (علیه‌السلام)، این وظیفه را بر عهده ‌می‌گیرند.‌‌ ‌بنابراین، ولایت فقیه، بدون عاقل و خردمند دانستن مردم و احترام نهادن به نظر آنان، معنای حکومت ولائی ‌خود را از دست می‌دهد و به همین سبب، امام راحل (قدّس‌سرّه)، بیشترین احترام و تکریم صادقانه را نسبت ‌به مردم داشتند و این احترام متقابل رهبر و امت که اکنون در نظام مقدس اسلامی ما وجود دارد، محصول ‌چنین نظر جامع و فراگیر علمی و اخلاقی و حقوقی است.‌‌ ‌‌ ‌ ‌(1) کافی؛ ج 1، ص 295، ح 3.‌ ‌(2) سوره احزاب، آیه‌ ‌‌6.‌ ‌(3) سوره مائده، آیه‌ ‌‌55.‌ ‌(4) سوره إسراء، آیه‌ 33‌‌.‌ ‌(5) سوره بقره، آیه‌ ‌‌282.‌ ‌(6) ر ک: کتاب ولایت فقیه، ص 55.‌ ‌(7) سوره بقره، آیه‌ ‌‌130.‌ ‌(8) سوره طارق، آیه‌ ‌‌9.‌ ‌‌‌‌مأخذ: ( آیةالله جوادی آملی ، ولایت فقیه ، ص 500 502)‌
عنوان سوال:

«ولایت فقیه» با «جمهوری اسلامی» سازگار نیست؛ زیرا لازمه جمهوری ، حق ‌رأی داشتن مردم است ولی لازمه ولایت فقیه، محجوریت مردم ‌است!‌


پاسخ:

این اشکال، ناشی از اشتباهی است که میان (ولایت حکومتی) و (ولایت بر محجورین) صورت گرفته ‌است. ولایت در قرآن کریم و روایات اسلامی، گاهی به ‌معنای تصدّی امور مردگان و سفیهان و صغیران و مانند آنها آمده است و گاهی به معنای تصدّی امور جامعه ‌اسلامی و امّت فرزانه دینی. ‌فرمایش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در واقعه غدیر خم: (ایها الناس من ولیّکم و اولی بکم من ‌انفسکم؟… من کنت مولاه فعلی مولاه)(1) و همچنین آیات ”النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم“(2) و ”إنّما ‌ولیّکم الله ورسوله والذین امنوا الّذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکو ة وهم راکعون“(3)، بر همین تصدی و اداره ‌امور جامعه اسلامی دلالت دارد و این موارد را نباید با آیاتی مانند: ”ومن قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطاناً ‌فلا یسرف فی القتل“(4) و ”فإن کان الّذی علیه الحق سفیهاً أو ضعیفاً أو لا یستطیع أن یمل هو فلیملل ولیه ‌بالعدل“(5) که درباره ولایت بر مردگان و سفیهان و محجوران است اشتباه نمود و اگر چنین تفکیکی میان این ‌دو دسته از آیات و روایات صورت گیرد، این اشکال، اساساً قابل طرح و ارائه نیست.‌‌ ‌در فقه اسلامی نیز همین دو گونه ولایت مطرح است؛ یکی ولایتی است که بر مردگان و دیوانگان و صغیران و ‌مانند آنها مقرّر شده است که این اشخاص، به دلیل آنکه یا از حیات برخوردار نیستند و یا توانایی و قدرت ‌اندیشه و تصمیم درست را ندارند، نیازمند سرپرست می‌باشند. ولایت رایج در کتب فقهی و در باب حجر و ‌مانند آن، همین ولایت است؛ امّا ولایت به این معنا، اساساً در نظام جمهوری اسلامی مطرح نیست و مورد ‌توجّه قانون اساسی نمی‌باشد تا آنکه منکران ولایت فقیه بگویند: مردم جامعه، مانند مردگان و دیوانگان ‌نیستند تا نیازمند به سرپرست باشند.‌‌ ‌آنچه در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران آمده و مردم نیز به آن رأی داه‌اند، همان ولایت حکومتی است ‌که در قلمرو زندگی فرزانگان است و خردمندان یک جامعه، بر اساس همان خردمندی و بینش و درایتی که ‌دارند، به این نتیجه عقلایی می‌رسند که هر انسانی، اگر چه تنها زندگی کند و در اجتماع حضور نداشته ‌باشد، به دلیل عدم شناخت کامل از خود و گذشته و آینده، و بی‌اطلاعی از سعادت و راه تکامل خود، نیازمند ‌وحی و هدایت الهی است تا با هماهنگی ره‌آورد وحی و عقل، به کمال شایسته و بایسته خویش برسد و ‌این، همان (برهان نبوت عام) است که در قرآن و سنت اهل‌بیت (علیهم‌السلام) آمده و در گذشته به تفصیل ‌از آن سخن گفتیم(6).‌‌ ‌از نظر قرآن کریم، (سفیه و کم‌خرد) کسی است که ولایت خدا و دین او را نپذیرد و کسی که این ولایت را ‌می‌پذیرد، انسان عاقل و خردمند است: ”ومن یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه“(7)؛ در این کریمه، ‌خدای سبحان می‌فرماید اگر کسی از روش ابراهیم خلیل (سلام‌الله‌علیه) و از شیوه انبیاء ابراهیمی (یعنی از ‌دین خدا) فاصله بگیرد، چنین شخصی، سفیه و بی‌خرد است. کسی که از دستور و راهنمایی عقل خود در ‌پیروی از دین الهی سرپیچی کند، دیوانه و مجنون است و این دیوانگی پنهان او، در روزی که ”یوم تبلی ‌السرائر“(8) است و همه پنهان‌ها آشکار می‌گردد، ظاهر خواهد شد و همگی، آن را به روشنی مشاهده ‌خواهند کرد.‌‌ ‌درایتِ عاقلان، همانند رؤیت شاهدان قلبی، چنین فتوا می‌دهد که هدایت جامعه‌ای که افراد آن دارای سلایق ‌مختلف، فهم‌های گوناگون، و گزارش‌ها و گرایش‌ها و هواهای نفسانی می‌باشند، به طور یقین، بدون ‌انسان‌های وارسته و کامل، میسور نیست. چنین رهبری، بر اساس فرمان خداوند و قانون سعادت‌بخش او، ‌وحدت و انسجام و همدلی و تعاون و تکامل را برای آن جامعه به ارمغان می‌آورد و این، ضرورتی انکارناپذیر ‌است و اگر انسان کامل معصومی، به حسب ظاهر، زمام امور جامعه را به دست نداشت و در پرده غیبت بود، ‌نائبان خاص او، و در نبودن آنان، نائبان و منصوبان عام آن حضرت (علیه‌السلام)، این وظیفه را بر عهده ‌می‌گیرند.‌‌ ‌بنابراین، ولایت فقیه، بدون عاقل و خردمند دانستن مردم و احترام نهادن به نظر آنان، معنای حکومت ولائی ‌خود را از دست می‌دهد و به همین سبب، امام راحل (قدّس‌سرّه)، بیشترین احترام و تکریم صادقانه را نسبت ‌به مردم داشتند و این احترام متقابل رهبر و امت که اکنون در نظام مقدس اسلامی ما وجود دارد، محصول ‌چنین نظر جامع و فراگیر علمی و اخلاقی و حقوقی است.‌‌ ‌‌

‌(1) کافی؛ ج 1، ص 295، ح 3.‌
‌(2) سوره احزاب، آیه‌ ‌‌6.‌
‌(3) سوره مائده، آیه‌ ‌‌55.‌
‌(4) سوره إسراء، آیه‌ 33‌‌.‌
‌(5) سوره بقره، آیه‌ ‌‌282.‌
‌(6) ر ک: کتاب ولایت فقیه، ص 55.‌
‌(7) سوره بقره، آیه‌ ‌‌130.‌
‌(8) سوره طارق، آیه‌ ‌‌9.‌

‌‌‌‌مأخذ: ( آیةالله جوادی آملی ، ولایت فقیه ، ص 500 502)‌





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین