باسلامدوست گرامی برای اینکه بتوانید برای جلسه دفاع آماده شوید و دچار حالات اضطرابی نگردید توصیه می کنم که:- اولا سعی داشته باشید هر روز مطلبی را در برابر آینه برای خودتان ارایه دهید و حتی از اعضای خانواده هم برای شنونده بودن کمک بگیرید.- سعی کنید تا قبل از جلسه دفاع تان چند مورد ارایه در کلاس درس داشته باشید تا از شدت اضطرابتان در این موقعیت کاسته شود. چرا که تا شما با این اضطراب تان مواجه نشوید نمی توانید بر آن غلبه یابید. - بر روی روشهای تنفس خود کار کنید تا در موقع تنگی نفس و تپش قلب از این روشها بهره گیرید مثلا - صاف بایستید- آهی عمیق بکشید در حین اینکه هوا را به شتاب از ریه تان بیرون می فرستید صدای رهایی عمیق از تنش را بشنوید.- بگذارید هوای تازه به طور طبیعی وارد ریه تان شود.این کار را هشت تا دوازده بار انجام دهید و تا وقتی که احساس می کنید بدان احتیاج دارید ادامه دهید و احساس آرمیدگی را تجربه کنید.همچنین سعی کنید در این شرایط تنفس تان کامل باشد یعنی از نفس کشیدن ناقص و تند تند خودداری کنید چون تنفس ناقص خود ایجاد کننده اضطراب است.در ضمن برای شرکت در موقعیتهایی خاص مانند دفاع از پایان نامه و .. می توانید از دارو استفاده کنید. برای این منظور نزد روانپزشک مراجعه کرده و مشکل خود را توضیح دهید تا برای شرایط بحرانی برای شما دارو تجویز کنند.با تشکر از تماس شما
با سلام .من دانشجوی کارشناسی ارشد هستم تا یک ماه دیگه باید دفاع کنم اما به شدت استرس دارم.در ضمن من کلا تا میخوام در کلاسها صحبت کنم دچار تپش قلب و نفس نفس زدن میشم. چه کار کنم؟ میترسم روز دفاع هم همینجوری شم و نتونم درست دفاع کنم.مخصوصا به خاطر نفس نفس زدنم
باسلامدوست گرامی برای اینکه بتوانید برای جلسه دفاع آماده شوید و دچار حالات اضطرابی نگردید توصیه می کنم که:- اولا سعی داشته باشید هر روز مطلبی را در برابر آینه برای خودتان ارایه دهید و حتی از اعضای خانواده هم برای شنونده بودن کمک بگیرید.- سعی کنید تا قبل از جلسه دفاع تان چند مورد ارایه در کلاس درس داشته باشید تا از شدت اضطرابتان در این موقعیت کاسته شود. چرا که تا شما با این اضطراب تان مواجه نشوید نمی توانید بر آن غلبه یابید. - بر روی روشهای تنفس خود کار کنید تا در موقع تنگی نفس و تپش قلب از این روشها بهره گیرید مثلا - صاف بایستید- آهی عمیق بکشید در حین اینکه هوا را به شتاب از ریه تان بیرون می فرستید صدای رهایی عمیق از تنش را بشنوید.- بگذارید هوای تازه به طور طبیعی وارد ریه تان شود.این کار را هشت تا دوازده بار انجام دهید و تا وقتی که احساس می کنید بدان احتیاج دارید ادامه دهید و احساس آرمیدگی را تجربه کنید.همچنین سعی کنید در این شرایط تنفس تان کامل باشد یعنی از نفس کشیدن ناقص و تند تند خودداری کنید چون تنفس ناقص خود ایجاد کننده اضطراب است.در ضمن برای شرکت در موقعیتهایی خاص مانند دفاع از پایان نامه و .. می توانید از دارو استفاده کنید. برای این منظور نزد روانپزشک مراجعه کرده و مشکل خود را توضیح دهید تا برای شرایط بحرانی برای شما دارو تجویز کنند.با تشکر از تماس شما
- [سایر] با سلام خدمت شما خوهش میکنم شما پاسخ مرا بدهید من الان نزدیک1 سال و چند ماه است که درسم تموم شده دقیقا 3 چهار ماه بعد از فارغ التحصیلی احساس کردم که من دارم افسرده میشم ابتدا با شوق وشور فراوان دنبال کار گشتم ولی بی فایده بود تا اینکه بیخیال کار کردن شدم وخودمو مشغول به خواند درس کردم برای ارشد امتحان ارشدم هم دادم ولی الان نزدیک 5 ماه است که احساس میکنم نمی تونم افکارمو کنترل کنم احساس میکنم دچار وسواس فکری شدم میترسم به خاطر همین کارا دیوونه بشم وسواس منم هم یه جوری اوایل که باید روی آیینه اتاقم پارچه می انداختم ولی الان نه ولی یه جوری حساسیتم که همه چیز باید سر جای خودش باشه توی نوشتن وخواندن و ... چیزای دیگه باید دقت کنم که درست مثل همونارو بخونم بهتره بگم یه نوع وسواس فکری دچار شدم خواهشمندم به من در درمان این بیماری کمک کنید.متشکرم وهمیشه موفق باشد.
- [سایر] با سلام وخسته نباشید. بنده دانشجوی ارشد هستم .دو هفته دیگه ارائه دارم از همین حالا میترسم و دستم پا بی حس و کرخت میشه.ترسم هم از اینه که نکنه رفتم بالا برا ارائه دستام شروع کنه به لرزیدن چون خیلی بدم میاد دستام بلرزه!!دیروز گفتم خودم رو کنترل میکنم که دستام نلرزه ولی تا استاد درمورد موضوع ارائه ازم سوال کرد دستام به شدت شروع کرد به لرزیدن درضمن آدم خیلی کم رویی هستم درمواجه شدن با دیگران ترس دارم وقتی با کسی صحبت میکنم درست نمیتونم با طرف حرف بزنم وقاطی میکنم . خواهش میکنم کمکم کنید
- [سایر] با سلام وخسته نباشید خدمت شما آقای دکتر.من 26 سالمه و دانشجوی ارشد هستم خواستگاری دارم که دو سال و چهار ماه از من کوچکتر است.از لحاظ فرهنگی من بالاترم از ایشون.با ادامه تحصیل و سر کار رفتنم موافقه.خانوادم تحقیق کردن وبابام تاییدشون کردن.سربازی نرفتن و کار هم ندارن.ایشون دانشجوی ترم آخر لیسانس هستن.ماشین دارن.خونه دارن.ولی به علت اینکه من میخوام مستقل باشم ترجیح میدم تو اون خونه نرم.به نظر شما من چیکار کنم؟ما یک جلسه صحبت داشتیم با هم و خیلی سوال نپرسیده دارم از ایشون که قراره تو جلسه بعد بپرسم ازشون.چه سوالی بپرسم ازشون که بفهمم آیا حاضرن از اون خونه برن جای دیگه زندگی کنن؟تفاوت سنی ما مشکل ساز نمیشه؟ممنون میشم راهنماییم کنین
- [سایر] سلام و خسته نباشید . من 21 سالمه و دانشجوی ادبیات هستم حدود 9 ماه هست که یک مشکلی پیدا کردم که خیلی من رو درگیر خودش کرده و اذیتم میکنه ، اینکه خیلی زیاد از حد به مرگ فکر میکنم و هرشبی که میخوابم با استرس و اضطراب زیادی مواجه هستم . بعضی شبها اصلا از ترس خوابم نمی بره تصور می کنم که اگر بخوابم صبح دیگه بیدار نمیشم و خیلی خیلی می ترسم . اصلا این حالت رو دوست ندارم هی میخوام به خودم تلقین کنم که همه اینها فقط تو تصوره خودمه ولی نمی تونم حدودا از اسفند ماه تپش قلب و درد قلب شدید گرفتم که گفتند میتراله خب با این وضع حال منم بدتر شد . شاید کلا در هفته یک روز باشه که قلبم دردی نداشته باشه و منم به خاطر همین از فکر و خیال زیاد واقعا میترسم . همش احساس میکنم یه مرگ ناگهانی مثل سکته یا ایست قلبی و اینها میاد سراغم بعضی شبها بود که وقتی میخوابیدم مطمئن بودم آخرین شب زندگیمه ... واقعا من از این وضع خسته شدم من خیلی دختر شاد و سر زنده ای بودم ولی احساس میکنم دچار افسردگی شدم توروخدا کمکم کنید خوب بشم . هرجایی که میرم و درخواست مشاوره میدم و نظر میذارم جوابم رو نمیدن ناامیدم کمکم کنید . ممنون !
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید من مدتی است که علایم اضطراب شدیدی دارم خیلی سعی می کنم به خودم کمک کنم و آرامش خود را حفظ کنم اما روز به روز بدتر می شوم وضعیف تر مثلا در موقعیتهای استرس زا مثل صحبت کردن در جمع دچار علایم شدیدی چون تپش شدید قلب و تنگی نفس و لرزش دست می شوم که برای خودم قابل تحمل نیست نمی دانم این علایم ریشه در روح و روان من دارد یا ناشی از مشکل جسمی است حتی می خواستم به داروخانه بروم و خودسرانه داروی ضداضطراب مصرف کنم ولی دوست ندارم به دارویی عادت کنم نمی دانم چه کاری درست است. لطفا مرا راهنمایی کنید و مرا از سردرگمی نجات دهید.با تشکر از شما که برای من وقت گذاشتید.
- [سایر] سلام. من خیلی از داشتن افکار منفی خسته شدم اینکه دائما در استرس واسه چیزی که خودم می دونم وجود نداره باشم . خسته شدم از بس به بیماری مثل سرطان فکر کردم کافیه فقط اسمش بیاد من دنبال علائمش تو خودم می گردم. کافیه یک علامتی شبیه علائم این بیماری تو خودم ببینم دیگه روحیم و اعصابمو می بازم. لطفا بگید من باید چیکار کنم که اینقدر به این بیماری فکر نکنم .ممنون میشم راهنماییم کنید. من 4 ماه که ازدواج کردم دانشجو هستم به عنوان مدرس در دانشگاه کار می کنم . هیچ کدوم از اعضای خوانوادم مثل من نیستن طوری شده که من نمیتونم راجع به این حساسیتم باهاشون صحبت کنم به خاطر همین خیلی ضعیف و بی حوصله شدم از دست خودم کارم گریه شده و اینکه یه مدت به خاطر این مشکلم کلا اشتهامو از دست دادم .ممنون میشم راهنماییم کنید.
- [سایر] سلام . وقتتون بخیر. ممنون از توجه ای که می فرمایید. من یه دختر 23 ساله هستم که در حال حاضر دانشجوی ترم 3 کارشناسی ارشدم . خدارو شکر شرایط خانوادگی خوبی دارم، و بطور کلی مشکل خاصی از این جهت ندارم. مشکل من اینه که با اینکه وضعیت تحصیلیم خیلی خوبه و در دوره کارشناسی و همینطور الان رتبه اول گروه هستم ولی با شروع هر ترم جدید دچار استرس و اضطراب میشم در صورتی که دائم فکر می کنم حالم خوبه و هیچ مشکلی نیست و آرامش دارم ولی دچار عوارض جسمانی مثل طپش قلب شدید، گاهی احساس گرفتگی در قفسه سینه میشم و یا اینکه پوستم خراب میشه که من دلیلی خاصی واسه این موارد پیدا نمی کنم جز حرص و جوشی که واسه درسام میخورم و هم دوستانم و هم خانوادم دائم به من می گن چرا اینقدر به درسات اهمیت میدی؟؟؟ ولی من واقعا به درس خوندن و مطالعه کردن خیلی علاقه مندم و فراوان از این کار لذت می برم و اینکارو زحمت نمی دونم اگرچه کار چندان راحتی هم نیست اما من دوستش دارم. در ضمن من بحمدالله گرایشات مذهبی خوبی هم دارم و دائم از خدا می خوام که کمکم کنه ولی خواهش می کنم شما هم کمکم کنید و بگید چه کار کنم تا واقعا احساس آرامش کنم. بازهم سپاسگذارم از توجه و یاریتون
- [سایر] با سلام و عرض خسته نباشید دانشجوی کارشناسی ارشد کامپیوتر هستم و کنار تحصیل یه شغل پاره وقت با درآمد خیلی خیلی کم دارم... یه تجربه خواستگاری داشتم 2 سال پیش که به خاطر همین شرایط مالیم جواب رد شنیدم... از اون موقع تا حالا هیچ میلی برای ازدواج نداشتم... لازمه بگم من خیلی آدم احساساتی و اهل شعر هم هستم و گهگاه شعر میگم.. تو این دو سال از همین شعر خوندن و شعر گفتن و موسیقی گوش دادن و قدم زدن ها تو تنهایی های خودم خیلی لذت بردم. احساس میکنم دیگه به همین چیزها دارم عادت میکنم و واقعا هم دارم لذت میبرم. احساس میکنم اصن نیازی به هیچ کس دیگه واسه نیازهای عاطفیم ندارم. اصن از فکر ازدواج و خرج و مخارجش میترسم و میترسم ازدواج تموم این چیزایی که بهش عادت کردمو به هم بزنه اما خانواده دارن فشار میارن و هر روز یه جا را میگن بریم خواستگاری... به نظر شما من چطوری میتونم خانواده ام را قانع کنم که من با این شرایط نمیتونم ازدواج کنم و اصن نیازی ندارم؟ اصن مگه همه خوشبختیها تو ازدواجه؟!!!
- [سایر] با سلام و خسته نباشید.من دخترم. 19 سالمه و دانشجوی ترم 3 عمران هستم. تا الان با هیچ پسری رابطه ای نداشتم .حتی با پسرای کلاس خودمونم سلام هم نمیکنم..از نظر ظاهری هم خوب هستم ..منظورم اینه که رابطه نداشتنم با پسرا به خاطر کمبود اعتماد به نفس در این زمینه نبوده!بلکه ریشه در اعتقاداتم داشته ...حالا موضوعی که پیش اومده اینه که من در فیسبوک با پسری اشنا شدم که خیلی مودب و متشخص و متدین هستش یعنی اهل روابط دوستی با جنس مخالف به این وضع نادرست نیستش!با کلی اصرار دلم براش سوخت و شمارمو بهش دادم...منو آجی خطاب میکنه منم بهش میگم داداش . همیشه بهم میگه نمیخوام طوری باهات حرف بزنم که احساساتی بشی و میگه میخوام احساساتتو فقط واسه همسر ایندت خرج کنی...من ازین بابت خوشحالم که اینقدر بامعرفته و به فکرمه . ولی خب از یک طرفم همش اصرار میکنه که بیا ببینمت دلم برات تنگ شده.. خب من میترسم ازینکه کسی منو با ایشون ببینه و من چی جواب بدم؟ بگم داداشمه؟! بعدم من دارم بهش وابسته میشم نمیدونم چجوری تو زندگی ایندم باید به یکی دیگه بله بگم و ایشونو برای همیشه فراموش کنم!؟؟ خواهشا راهنماییم کنید چجوری باید باهاش رفتار کنم؟اصلا رابطه ای نظیر چیزی که واستون گفتم تو جامعه ی ما جا افتاده یا اشتباه کردم؟ اگه اشتباه کردم حالا چیکار کنم؟؟ (من عکس تو فیسبوک نگذاشتم و اینبار هم باز دلم کبااب شد بس ک اصرار کرد و منم باهاش در حد 10 دقیقه قرار گذاشتم و همو دیدیم)...با تشکر
- [سایر] سلام علیکم. حاج آقا جوان 24ساله ای هستم دانشجو مقطع کارشناسی سال آخر. یک ازدواج نا موفق داشتم که زمینه شروعش دوستی بود اما در دوران عقد بهم خورد به علت تغییرات خواسته های دختر و تحول عجیب عقیدتی و پوششی ایشون بعد از رفتن به سرکار. مدتیه به علت تحصیل بیکارم .ضمنا وبلاگ نویسم و مدتیه به یک دختر مذهبی که جزو لینک هام هستند به شدت علاقه مند شدم! از آنجا که اعتقادات مذهبیم تقویت شده هیچ ارتباطی با ایشون ندارم و تمایلی به برقراری ارتباط به شکل دوستی ندارم چون عبس و گناه میدونم این عمل رو ! اما تمام مطالبشونو میخونم و کامنتهاشونو برای دیگران رو هم چک میکنم. این موضوع شده جزو کار های غیر ارادی روزانه من چون علاقه شدیدی به ایشون دارم به علت شخصیت به شدت خاص و وقار و رفتار ایشون در فضای مجازی و برخورد با مرد ها که به شدت سنگین هستند . از نظر عقاید مذهبی هم این یکسال که میشناسمشون با هم یسان هستیم.ایشون 19سالشون هست و امسال به دانشگاه امام صادق رفتند من تا اونجا که جا داشت تحقیق کردم از ایشون و شاید افراطی گونه هر جا نشونی از ایشون بوده در فضای مجازی رفتم و چک کردم.ایشون هم روی نوشته های من نظر ویژه ای دارند و تمام مطالبم رو میخونند.هر زمان که مطلی مینویسم کامنت میگذارند و دلگرم میشم ! خلاصه عرض کنم حاج آقا فکرم و ذهنم شده ایشون! از یک طرف روی صحبت با خانواده هم ندارم به خاطر ازدواج نا موفقم! حیای زیادی دارم و از طرفی کار ندارم و تحصیلم تمام نشده و کنکور ارشد هم پیش رومه در ضمن خدمت هم نرفتم! اما خب علاقه رو چه کنم؟! ترس از فقدان ایشونو چه کنم؟ بار ها تصمیم گرفتم به مادرم بگم شماره منزلشونو ازشون بگیرن و صحبت کنن اما نتونستم به دلایلی که عرض کردم !! به نظرتون چه کاری بهترینه؟! صبر کنم یا برم جلو و یا بیخیال شم ! میشه کمکم کنید؟ بدجوری گرفتارم و مشوش صحبت های شما بدجوری آروم میکنه آدمو ممنونم یا حق