(هدف زندگی)، بیانگر این نکته است که (انسان به کدامین سو باید حرکت کند، تا کجا پیش رود، در نهایت چه بشود، چه سرنوشتی فراروی او هست و سعادت او در چیست؟) در پاسخ به این پرسش، دو دیدگاه کلان وجود دارد: فلسفه پوچی و فلسفه هدفداری. یک. پوچگرایی پوچگرایی براساس مبانی الحادی خود هیچ غایت برین، آرمان و ایدهآل برجستهای برای بشریت قائل نیست و در رابطه با اینکه (انسان چه باید باشد و چه آرمانی برای خود برگزیند و به کدامین جهت سیر کند)، حرفی برای گفتن ندارد. این پنداره زیستن را برای انسان، به مسئلهای بغرنج تبدیل میکند که یا به ناچار باید آن را تحمل کرد و یا اگر میشود، به گونهای از آن رهایی جست. دو. فلسفه هدفداری مکاتب هدفگرا، نحلههای مختلفی را تشکیل داده و هر یک براساس مبانی هستی شناختی، انسان شناختی و معرفت شناختی خود، به گونه هایی متفاوت از هدف و ایدهآل زندگی بشر سخن گفتهاند. عمدهترین مکاتب بشری در این باره عبارتاند از: . لذتگرایی این مکتب سعادت و هدف نهایی زندگی را کسب لذت هر چه بیشتر میداند. آریستیپ (معاصر افلاطون) با استناد به گفته هوراس (Horace) شاعر یونانی میگفت: (امروز را غنیمتدان که میگذرد) ژکس، فلسفه اخلاق، ترجمه ابوالقاسم پورحسینی، 1355، به نقل از: عبداللَّه نصری، فلسفه آفرینش انسان، ص 354، قم: معارف، چاپ اول، 1382.. اپیکور نیز یکی از دیگر پیشاهنگان این گمانه است. او به لذتهای معنوی و روحانی نیز توجه دارد بنگرید: کرسون آندره، فلاسفه بزرگ، اپیکور، ص 56، ترجمه کاظم عمادی.. نقد: اولین مشکلی که این انگاره با آن مواجه است، مسئله تعریف لذت، گستره آن و رابطه آن با مجموعه پدیدههای مربوط به حیات آدمی است! اگر مراد از لذت در این گمانه، لذتهای گذرای مادی و اینجهانی باشد، اشکالات چندی بر آن وارد است؛ از جمله: 1. هدف حیات را امری ناپایدار، لرزان معرفی کرده که به سرعت از دست میرود و با نبود آن زندگی پوچ و بیمعنا میشود. 2. ارزشهای عالی انسانی - مانند ایثار و فداکاری بیارزش میشود و انسان به حیوانی کامجو و عشرت طلب تبدیل شده و در حیوانیتی هولناک سقوط میکند. 3. حال اگر تعریف گستردهای از لذت به دست دهیم که از خودگذشتگی و پشت پا زدن به لذتهای مادی در جهت کسب تعالی روحی و معنوی را نیز لذت بنامیم، این انگاره سامان بهتری مییابد. اما چنین چیزی چندان با آموزههای امثال اپیکور سازگار نیست. . خودگرایی برخی هدف زندگی و اعمال آدمی را ارضای هر چه بیشتر حس خودخواهی دانستهاند. ماکیاولی (Machiawelli) بنیانگذار این نظریه اصول دهگانه زیر را به سیاستمداران پیشنهاد میکند: - در فکر منافع و علایق خویش باش؛ - هیچ کس را جز خود محترم نشمار؛ - بدی کن، ولی چنان بنمای که قصد نیکی داری؛ - طماع باش و در جمع مال بکوش؛ - خسیس باش؛ - خشن و بیرحم باش؛ - تا فرصت مییابی، در پی نیرنگ و فرصت باش؛ - دشمن را از میان بردار و در صورت لزوم به دوستان هم رحم مکن؛ - در رفتار با مردم زورگویی را بر نرمش برتری ده؛ - در باب هیچ چیز غیر از جنگ میندیش به نقل از: همان، ص 356 ؛ ماجراهای جاودان در فلسفه، ص 138.. نقد: این پنداره، نتیجهای جز نفی ارزشهای عالی انسانی، تبدیل انسان به گرگ انسان (که در فلسفه هابز آمده)، برقراری داروینیسیم اجتماعی، تولید ایدئولوژیهایی چون فاشیسم موسولینی و ناسیونال - سوسیالیسم هیتلری و تبدیل جهان به میدان جنگ خودخواهیها چیز دیگری نیست! . سودگرایی از نظر جرمی بنتام و جان استوارت میل، اصل سود (Principle of Utility)، ارزش مطلق و بنیادیترین سنگ بنای سعادت آدمی است. سعادت برین مساوی است با سود و منفعت هر چه بیشتر برای بیشترین افراد. البته (میل) نسبت به (بنتام) توجه بیشتری به جنبههای کیفی ناشی از منافع عمومی دارد. نقد: انگاره فوق، از اشکالات چندی رنج میبرد؛ از جمله: 1. ملاک و معیار سودمندی چیست و چه کسی باید آن را تعیین کند؟ 2. گونههای سود کدامند ودر تزاحم منافع (منافع مادی و معنوی، فردی و اجتماعی)، براساس چه معیاری میتوان یکی را فراتر و دیگری را فروتر انگاشت؟ مشکل اساسی اینجاست که وقتی آرمان نهایی نفع و سود باشد، این هدف تابع خواسته و امیال افراد قرار میگیرد و هر کس براساس تمایلات خود، آن را تفسیر و در جهت تأمین آن حرکت میکند؛ در حالی که آرمان و هدف برین، باید دارای ارزش مطلق باشد و بازیچه دست این و آن قرار نگیرد. . انسان مداری (اومانیسم) انسان را در مقام خدایی مینشاند و او را برترین ارزش میانگارد. (اگوست کنت) انسان پرستی را مقدسترین تکلیف دانسته و کمالی برتر از خدمت به نوع انسان را مقصود نمیداند. در این مکتب حیات فرجامین و رابطه انسان با خدای هستی، انکار شده و یا نادیده انگاشته میشود. (اریک فروم) عشق به انسانیت و عدالت را جانشین خدا نموده و بر آن است که سخن از خدا را باید کنار گذاشت! جهت آگاهی بیشتر بنگرید: عبداللَّه نصری، فلسفه آفرینش، ص 358. اومانیسم در جهان غرب نحلهها و قرائتهای گوناگونی یافته که یکی از آنها اومانیسم روشنگری است. به گفته (جان لویک) اومانیسم روشنگری - که قرائت غالب عصر جدید میباشد بر آن است که: (کانون اصلی توجه در وجود انسان کشف خواست و اراده خدا نیست؛ بلکه ساماندهی زندگی و جامعه، صرفاً بر پایه عقل بشری است. در نگاه این متفکران، ارزش و مقام انسان رهین منشأ خدایی ادعا شده نیست؛ بلکه در گرو نظام و توانشهای عقلانی وجود زمینی او است. غایت انسان نه تقرب به خدا و نه بهشت جاودان است؛ بلکه غایت آدمی به انجام رسیدن پروژههای این جهانی است که قوه خیال و خرد آدمی پیشنهاد داده است) در مجموع میتوان اومانیسم را مشتمل بر آموزههای زیر دانست: 1. انسان برترین ارزش است و مدار همه ارزشها، منافع، خواستها و حیثیت انسانی است. 2. ارزش انسان در بعد الهی و روحانی و ملکوتی او نیست؛ بلکه در خرد زمینی و معاش اندیش او است. 3. انسان در تأمین منافع و خواستههای خود، خویش بسنده و خودکفا است. 4. غایت فرجامین بشر، نه کمال معنوی و قرب الهی که عمارت دنیا و بهسازی زندگی دنیایی است. نقد: . ناکامی تقدیس خداگریز: اگر چه اصل تقدیس و پرستش، یکی از نیازهای مهم آدمی است؛ اما هرگونه پرستشی، ارضا کننده نیاز آدمی نیست تا به راحتی بتوان انسان را به جای خدا نشانده و تقوا و پرستش او را جایگزین عشق و پرستش الهی کرد. به عبارت دیگر پرستشی برای انسان ارزشمند است که مبتنی بر جهانبینی صحیح و خردپذیر باشد. انسان پیش از هر چیز، در پی یافتن درکی صحیح از هستی و در جست و جوی یک جهانبینی دقیق و کامل است و بدون شک جهانبینی خداباور و خدامدار و از دقت و ژرفایی بیشتری برخوردار بوده و در تفسیر هستی و ارائه هدفی روشن و اعتمادپذیر کامیابتر است. . نفی ارزشها: انسانگرایی در ارزشگذاری نسبت به انسان، دو اشکال اساسی دارد: یکی آنکه بخش اعلای وجود آدمی و ارزشهای حقیقی وابسته به آن را نادیده میانگارد. دیگر اینکه آدمی را مبدأ و خاستگاه همه ارزشها قرار داده و ناخودآگاه راهی را میپیماید که به نفی ارزشها میانجامد. از آنجایی که اصل حاکم در این مکتب منافع و خواستههای دنیایی انسان است، لاجرم سود و منفعت آدمی بر هر قاعده و ارزشی تقدم مییابد و واقعیت جانشین حقیقت میشود. در این صورت هر ارزشی را میتوان به پای منافع و هوا و هوسهای آدمی قربانی کرد. . پوچگرایی و ناامیدی: اومانیسم با کنار نهادن خدا و قرار دادن انسان در جایگاه مبدأ و منشأ همه ارزشها و خاستگاه نخستینِ شناخت و معرفت و نیز محدودسازی غایت حیات آدمی به عمارت چند روزه دنیا - آن هم در جهانی که همه تنازع و تزاحم است یکباره سر از پوچگرایی و نهیلیسم درآورده است؛ زیرا جهان اومانیستی، جهانی رها است و آدمی در آن با همه توان برای بقای خود میکوشد؛ ولی عاقبت به دیار مرگ و نیستی رهسپار میشود. . اسارت نوین انسان: اندیشه انسان مداری، در عمل مجال گشای بیشترین سوء استفادهها و قربانی کردن انسانها به پای منافع مدعیان آن بوده است. (دیویس تونی) بر آن است که انسان مداری، شعاری برای سرکوب بسیاری از انسانها بوده است بابک احمدی، معمای مدرنیته، ص 111 ؛ تونی دیویس، اومانیسم، ص 27.. از دیدگاه وی، نازیسم، فاشیسم، استالینیسم و امپریالیسم همه همزاد و هم تبار اومانیسم است دیویس تونی، همان، ص 9، 54، 64، 84 (به نقل از: محمود رجبی، انسانشناسی، ص 47، ویرایش سوم).. از این رو پارهای از اندیشمندان، اومانیسم را مساوی با (جنبش ضد انسانی)، (توجیهگر مراکز قدرت)، (مفهومی فریبنده) و (ندای برتری نژادی) همان. خوانده و گفتهاند: (تقریباً امکان ندارد به جنایتی فکر کنیم که به نام انسانیت صورت نگرفته باشد) بابک احمدی، همان، ص 112.. . طبیعتگرایی از دیدگاه این مکتب، سعی و تلاش آدمی در زندگی، باید این باشد که به مقتضای طبیعت زندگی کند. پس اگر افراد انسانی به آنچه طبیعت بشری اقتضا میکند، عمل کنند؛ به زندگی ایدهآل دست خواهند یافت. از بنیانگذاران این نظریه (لائوتسه) است که تمدن و مظاهر آن را دشمن سعادت آدمی دانسته و بر آن است که باید از آنها کنارهگیری کرد. کلبیون یونان باستان بر این عقیده بودند که اموری چون حکومت، ثروت، ازدواج و لذتهای جنسی، همگی بیفایده بوده و باید جامعه را ترک گفت و به یک زندگی ساده بازگشت تا سعادتمند شد. در قرون اخیر ژان ژاک روسو بازگشت به طبیعت و گریز از جار و جنجالهای تمدّن را سرلوحه برنامههای تربیتی خود قرار داده بود. نقد: بر این گمانه اشکالات چندی وارد است؛ از جمله: 1. ابهام در اینکه دقیقاً چه چیزی جنبه طبیعی و سرشتی دارد و تا چه اندازه محافظت بر آن لازم است! 2. آیا تمدن، تکنولوژی و... به هر شکل و در هر حدی، مغایر نیازهای طبیعی است؛ یا طبیعی زیستن با گونهها و اَشکالی از تمدن و پیشرفت و تکنولوژی جمعپذیر است؟ 3. چگونه میتوان از مظاهر تمدن فاصله گرفت و تا چه اندازه جامعه بشری قادر به چنین چیزی است؟ 4. به فرض زندگی طبیعی در سطح کلان جوامع بشری امکانپذیر باشد؛ مقصد این حیات طبیعی چیست؟ فقط چند روزی بدون غوغای تمدن زیستن و عاقبت مردن؟ این همان مسئله اصلی است که پنداره فوق، بدون پاسخ وا میگذارد. . دانشپرستی گروهی از اندیشمندان، علم و دانش تجربی را هدف اعلای حیات آدمی و معبود و آرمان نهایی تلقی میکنند. فروید معتقد است: باید علم را جانشین خدا و مذهب کرد و آن را پرستید! فرانسیس بیکن، برتراند راسل و اگوست کنت فرانسوی با تفاوت مراتبی از طرفداران این نظریهاند. نقد: علم، شناسایی محض است و تنها روابط میان پدیدهها و امور را آشکار میسازد و میتواند انسان را بر طبیعت مسلّط سازد. اما انسان به چیزهای دیگری نیز محتاج است؛ و فقط در پرتو جهانبینی الهی و ایمان، میتواند مقصد و هدف حیات را به دست آورد و با شور و شوق خود را بسازد. از طرف دیگر تنها ایمان میتواند جهت و آرمان بهرهبرداری از علوم را مشخص سازد. علم بدون ایمان، آفت و بلایی برای بشریت است. اگر علم تنها راه نجات و ایدهآل اعلای حیات آدمیان است، چرا میلیونها انسان در زیر گلولهها و بمبهای حاصل از پیشرفتهای علمی نابود شدهاند؟ آیا واقعه هیروشیما و امثال آن نتیجه علم بدون ایمان نبوده است؟ آری، علم تجربی هر اندازه در شناخت جهان و ساختن آن موفق بوده؛ اما در شناختن انسان و ساختن او ناکام و ناتوان بوده است. نقد کلی: اکنون آنچه نسبت به همه این گونه مکاتب میتوان گفت این است که: 1. فقدان جهان بینی جامع و متقن، اساسیترین اشکال آنها است و انتظار ترسیم ایدهآل و هدف نهایی انسان از این گونه مکاتبِ تهی از پشتوانههای نظری، امری ناساخته و ناموفق است. بنابراین جز از طریق وحی الهی، نمیتوان چنین گمشده گران سنگی را به دست آورد. 2. بیشتر آنها بخشی از لوازم یا اجزای حیات دنیوی را هدف کل حیات تلقی کردهاند؛ از این رو هیچ هدفی جامع و متناسب با ابعاد مختلف وجود آدمی - به ویژه با نظرداشت جاودانگی و حیات فرجامین به دست ندادهاند.
(هدف زندگی)، بیانگر این نکته است که (انسان به کدامین سو باید حرکت کند، تا کجا پیش رود، در نهایت چه بشود، چه سرنوشتی فراروی او هست و سعادت او در چیست؟) در پاسخ به این پرسش، دو دیدگاه کلان وجود دارد: فلسفه پوچی و فلسفه هدفداری.
یک. پوچگرایی
پوچگرایی براساس مبانی الحادی خود هیچ غایت برین، آرمان و ایدهآل برجستهای برای بشریت قائل نیست و در رابطه با اینکه (انسان چه باید باشد و چه آرمانی برای خود برگزیند و به کدامین جهت سیر کند)، حرفی برای گفتن ندارد. این پنداره زیستن را برای انسان، به مسئلهای بغرنج تبدیل میکند که یا به ناچار باید آن را تحمل کرد و یا اگر میشود، به گونهای از آن رهایی جست.
دو. فلسفه هدفداری
مکاتب هدفگرا، نحلههای مختلفی را تشکیل داده و هر یک براساس مبانی هستی شناختی، انسان شناختی و معرفت شناختی خود، به گونه هایی متفاوت از هدف و ایدهآل زندگی بشر سخن گفتهاند. عمدهترین مکاتب بشری در این باره عبارتاند از:
. لذتگرایی
این مکتب سعادت و هدف نهایی زندگی را کسب لذت هر چه بیشتر میداند. آریستیپ (معاصر افلاطون) با استناد به گفته هوراس (Horace) شاعر یونانی میگفت: (امروز را غنیمتدان که میگذرد) ژکس، فلسفه اخلاق، ترجمه ابوالقاسم پورحسینی، 1355، به نقل از: عبداللَّه نصری، فلسفه آفرینش انسان، ص 354، قم: معارف، چاپ اول، 1382.. اپیکور نیز یکی از دیگر پیشاهنگان این گمانه است. او به لذتهای معنوی و روحانی نیز توجه دارد بنگرید: کرسون آندره، فلاسفه بزرگ، اپیکور، ص 56، ترجمه کاظم عمادی..
نقد:
اولین مشکلی که این انگاره با آن مواجه است، مسئله تعریف لذت، گستره آن و رابطه آن با مجموعه پدیدههای مربوط به حیات آدمی است! اگر مراد از لذت در این گمانه، لذتهای گذرای مادی و اینجهانی باشد، اشکالات چندی بر آن وارد است؛ از جمله:
1. هدف حیات را امری ناپایدار، لرزان معرفی کرده که به سرعت از دست میرود و با نبود آن زندگی پوچ و بیمعنا میشود.
2. ارزشهای عالی انسانی - مانند ایثار و فداکاری بیارزش میشود و انسان به حیوانی کامجو و عشرت طلب تبدیل شده و در حیوانیتی هولناک سقوط میکند.
3. حال اگر تعریف گستردهای از لذت به دست دهیم که از خودگذشتگی و پشت پا زدن به لذتهای مادی در جهت کسب تعالی روحی و معنوی را نیز لذت بنامیم، این انگاره سامان بهتری مییابد. اما چنین چیزی چندان با آموزههای امثال اپیکور سازگار نیست.
. خودگرایی
برخی هدف زندگی و اعمال آدمی را ارضای هر چه بیشتر حس خودخواهی دانستهاند. ماکیاولی (Machiawelli) بنیانگذار این نظریه اصول دهگانه زیر را به سیاستمداران پیشنهاد میکند:
- در فکر منافع و علایق خویش باش؛
- هیچ کس را جز خود محترم نشمار؛
- بدی کن، ولی چنان بنمای که قصد نیکی داری؛
- طماع باش و در جمع مال بکوش؛
- خسیس باش؛
- خشن و بیرحم باش؛
- تا فرصت مییابی، در پی نیرنگ و فرصت باش؛
- دشمن را از میان بردار و در صورت لزوم به دوستان هم رحم مکن؛
- در رفتار با مردم زورگویی را بر نرمش برتری ده؛
- در باب هیچ چیز غیر از جنگ میندیش به نقل از: همان، ص 356 ؛ ماجراهای جاودان در فلسفه، ص 138..
نقد:
این پنداره، نتیجهای جز نفی ارزشهای عالی انسانی، تبدیل انسان به گرگ انسان (که در فلسفه هابز آمده)، برقراری داروینیسیم اجتماعی، تولید ایدئولوژیهایی چون فاشیسم موسولینی و ناسیونال - سوسیالیسم هیتلری و تبدیل جهان به میدان جنگ خودخواهیها چیز دیگری نیست!
. سودگرایی
از نظر جرمی بنتام و جان استوارت میل، اصل سود (Principle of Utility)، ارزش مطلق و بنیادیترین سنگ بنای سعادت آدمی است. سعادت برین مساوی است با سود و منفعت هر چه بیشتر برای بیشترین افراد. البته (میل) نسبت به (بنتام) توجه بیشتری به جنبههای کیفی ناشی از منافع عمومی دارد.
نقد:
انگاره فوق، از اشکالات چندی رنج میبرد؛ از جمله:
1. ملاک و معیار سودمندی چیست و چه کسی باید آن را تعیین کند؟
2. گونههای سود کدامند ودر تزاحم منافع (منافع مادی و معنوی، فردی و اجتماعی)، براساس چه معیاری میتوان یکی را فراتر و دیگری را فروتر انگاشت؟
مشکل اساسی اینجاست که وقتی آرمان نهایی نفع و سود باشد، این هدف تابع خواسته و امیال افراد قرار میگیرد و هر کس براساس تمایلات خود، آن را تفسیر و در جهت تأمین آن حرکت میکند؛ در حالی که آرمان و هدف برین، باید دارای ارزش مطلق باشد و بازیچه دست این و آن قرار نگیرد.
. انسان مداری
(اومانیسم) انسان را در مقام خدایی مینشاند و او را برترین ارزش میانگارد. (اگوست کنت) انسان پرستی را مقدسترین تکلیف دانسته و کمالی برتر از خدمت به نوع انسان را مقصود نمیداند. در این مکتب حیات فرجامین و رابطه انسان با خدای هستی، انکار شده و یا نادیده انگاشته میشود. (اریک فروم) عشق به انسانیت و عدالت را جانشین خدا نموده و بر آن است که سخن از خدا را باید کنار گذاشت! جهت آگاهی بیشتر بنگرید: عبداللَّه نصری، فلسفه آفرینش، ص 358.
اومانیسم در جهان غرب نحلهها و قرائتهای گوناگونی یافته که یکی از آنها اومانیسم روشنگری است. به گفته (جان لویک) اومانیسم روشنگری - که قرائت غالب عصر جدید میباشد بر آن است که: (کانون اصلی توجه در وجود انسان کشف خواست و اراده خدا نیست؛ بلکه ساماندهی زندگی و جامعه، صرفاً بر پایه عقل بشری است. در نگاه این متفکران، ارزش و مقام انسان رهین منشأ خدایی ادعا شده نیست؛ بلکه در گرو نظام و توانشهای عقلانی وجود زمینی او است. غایت انسان نه تقرب به خدا و نه بهشت جاودان است؛ بلکه غایت آدمی به انجام رسیدن پروژههای این جهانی است که قوه خیال و خرد آدمی پیشنهاد داده است)
در مجموع میتوان اومانیسم را مشتمل بر آموزههای زیر دانست:
1. انسان برترین ارزش است و مدار همه ارزشها، منافع، خواستها و حیثیت انسانی است.
2. ارزش انسان در بعد الهی و روحانی و ملکوتی او نیست؛ بلکه در خرد زمینی و معاش اندیش او است.
3. انسان در تأمین منافع و خواستههای خود، خویش بسنده و خودکفا است.
4. غایت فرجامین بشر، نه کمال معنوی و قرب الهی که عمارت دنیا و بهسازی زندگی دنیایی است.
نقد:
. ناکامی تقدیس خداگریز:
اگر چه اصل تقدیس و پرستش، یکی از نیازهای مهم آدمی است؛ اما هرگونه پرستشی، ارضا کننده نیاز آدمی نیست تا به راحتی بتوان انسان را به جای خدا نشانده و تقوا و پرستش او را جایگزین عشق و پرستش الهی کرد.
به عبارت دیگر پرستشی برای انسان ارزشمند است که مبتنی بر جهانبینی صحیح و خردپذیر باشد. انسان پیش از هر چیز، در پی یافتن درکی صحیح از هستی و در جست و جوی یک جهانبینی دقیق و کامل است و بدون شک جهانبینی خداباور و خدامدار و از دقت و ژرفایی بیشتری برخوردار بوده و در تفسیر هستی و ارائه هدفی روشن و اعتمادپذیر کامیابتر است.
. نفی ارزشها:
انسانگرایی در ارزشگذاری نسبت به انسان، دو اشکال اساسی دارد: یکی آنکه بخش اعلای وجود آدمی و ارزشهای حقیقی وابسته به آن را نادیده میانگارد. دیگر اینکه آدمی را مبدأ و خاستگاه همه ارزشها قرار داده و ناخودآگاه راهی را میپیماید که به نفی ارزشها میانجامد. از آنجایی که اصل حاکم در این مکتب منافع و خواستههای دنیایی انسان است، لاجرم سود و منفعت آدمی بر هر قاعده و ارزشی تقدم مییابد و واقعیت جانشین حقیقت میشود. در این صورت هر ارزشی را میتوان به پای منافع و هوا و هوسهای آدمی قربانی کرد.
. پوچگرایی و ناامیدی:
اومانیسم با کنار نهادن خدا و قرار دادن انسان در جایگاه مبدأ و منشأ همه ارزشها و خاستگاه نخستینِ شناخت و معرفت و نیز محدودسازی غایت حیات آدمی به عمارت چند روزه دنیا - آن هم در جهانی که همه تنازع و تزاحم است یکباره سر از پوچگرایی و نهیلیسم درآورده است؛ زیرا جهان اومانیستی، جهانی رها است و آدمی در آن با همه توان برای بقای خود میکوشد؛ ولی عاقبت به دیار مرگ و نیستی رهسپار میشود.
. اسارت نوین انسان:
اندیشه انسان مداری، در عمل مجال گشای بیشترین سوء استفادهها و قربانی کردن انسانها به پای منافع مدعیان آن بوده است. (دیویس تونی) بر آن است که انسان مداری، شعاری برای سرکوب بسیاری از انسانها بوده است بابک احمدی، معمای مدرنیته، ص 111 ؛ تونی دیویس، اومانیسم، ص 27.. از دیدگاه وی، نازیسم، فاشیسم، استالینیسم و امپریالیسم همه همزاد و هم تبار اومانیسم است دیویس تونی، همان، ص 9، 54، 64، 84 (به نقل از: محمود رجبی، انسانشناسی، ص 47، ویرایش سوم).. از این رو پارهای از اندیشمندان، اومانیسم را مساوی با (جنبش ضد انسانی)، (توجیهگر مراکز قدرت)، (مفهومی فریبنده) و (ندای برتری نژادی) همان. خوانده و گفتهاند: (تقریباً امکان ندارد به جنایتی فکر کنیم که به نام انسانیت صورت نگرفته باشد) بابک احمدی، همان، ص 112..
. طبیعتگرایی
از دیدگاه این مکتب، سعی و تلاش آدمی در زندگی، باید این باشد که به مقتضای طبیعت زندگی کند. پس اگر افراد انسانی به آنچه طبیعت بشری اقتضا میکند، عمل کنند؛ به زندگی ایدهآل دست خواهند یافت.
از بنیانگذاران این نظریه (لائوتسه) است که تمدن و مظاهر آن را دشمن سعادت آدمی دانسته و بر آن است که باید از آنها کنارهگیری کرد.
کلبیون یونان باستان بر این عقیده بودند که اموری چون حکومت، ثروت، ازدواج و لذتهای جنسی، همگی بیفایده بوده و باید جامعه را ترک گفت و به یک زندگی ساده بازگشت تا سعادتمند شد.
در قرون اخیر ژان ژاک روسو بازگشت به طبیعت و گریز از جار و جنجالهای تمدّن را سرلوحه برنامههای تربیتی خود قرار داده بود.
نقد:
بر این گمانه اشکالات چندی وارد است؛ از جمله:
1. ابهام در اینکه دقیقاً چه چیزی جنبه طبیعی و سرشتی دارد و تا چه اندازه محافظت بر آن لازم است!
2. آیا تمدن، تکنولوژی و... به هر شکل و در هر حدی، مغایر نیازهای طبیعی است؛ یا طبیعی زیستن با گونهها و اَشکالی از تمدن و پیشرفت و تکنولوژی جمعپذیر است؟
3. چگونه میتوان از مظاهر تمدن فاصله گرفت و تا چه اندازه جامعه بشری قادر به چنین چیزی است؟
4. به فرض زندگی طبیعی در سطح کلان جوامع بشری امکانپذیر باشد؛ مقصد این حیات طبیعی چیست؟ فقط چند روزی بدون غوغای تمدن زیستن و عاقبت مردن؟ این همان مسئله اصلی است که پنداره فوق، بدون پاسخ وا میگذارد.
. دانشپرستی
گروهی از اندیشمندان، علم و دانش تجربی را هدف اعلای حیات آدمی و معبود و آرمان نهایی تلقی میکنند. فروید معتقد است: باید علم را جانشین خدا و مذهب کرد و آن را پرستید! فرانسیس بیکن، برتراند راسل و اگوست کنت فرانسوی با تفاوت مراتبی از طرفداران این نظریهاند.
نقد:
علم، شناسایی محض است و تنها روابط میان پدیدهها و امور را آشکار میسازد و میتواند انسان را بر طبیعت مسلّط سازد. اما انسان به چیزهای دیگری نیز محتاج است؛ و فقط در پرتو جهانبینی الهی و ایمان، میتواند مقصد و هدف حیات را به دست آورد و با شور و شوق خود را بسازد.
از طرف دیگر تنها ایمان میتواند جهت و آرمان بهرهبرداری از علوم را مشخص سازد. علم بدون ایمان، آفت و بلایی برای بشریت است. اگر علم تنها راه نجات و ایدهآل اعلای حیات آدمیان است، چرا میلیونها انسان در زیر گلولهها و بمبهای حاصل از پیشرفتهای علمی نابود شدهاند؟ آیا واقعه هیروشیما و امثال آن نتیجه علم بدون ایمان نبوده است؟
آری، علم تجربی هر اندازه در شناخت جهان و ساختن آن موفق بوده؛ اما در شناختن انسان و ساختن او ناکام و ناتوان بوده است.
نقد کلی:
اکنون آنچه نسبت به همه این گونه مکاتب میتوان گفت این است که:
1. فقدان جهان بینی جامع و متقن، اساسیترین اشکال آنها است و انتظار ترسیم ایدهآل و هدف نهایی انسان از این گونه مکاتبِ تهی از پشتوانههای نظری، امری ناساخته و ناموفق است. بنابراین جز از طریق وحی الهی، نمیتوان چنین گمشده گران سنگی را به دست آورد.
2. بیشتر آنها بخشی از لوازم یا اجزای حیات دنیوی را هدف کل حیات تلقی کردهاند؛ از این رو هیچ هدفی جامع و متناسب با ابعاد مختلف وجود آدمی - به ویژه با نظرداشت جاودانگی و حیات فرجامین به دست ندادهاند.
- [سایر] هدف از زندگی چیست؟
- [سایر] هدف درست در زندگی چیست؟
- [سایر] سلام.بله درسته در زندگی هیچ هدفی ندارم.من میل به با هدف کردن زندگی ندارم و دوست دارم بی هدف باشم چی کار کنم و هدفو چه جوری می توان در خود ایجاد کرد
- [سایر] هدف زندگی را چه کسی تعیین می کند خود شخص یا عقلاء یادین؟
- [سایر] هدف زندگی را چه کسی تعیین می کند، خودش ، دین یا عقلاء؟
- [سایر] چرا سؤالات اساسی در مورد هدف از زندگی به ذهن خطور می کند؟
- [سایر] کسی که تو زندگیش هدف نداره چیکار کنه؟ به خدا حوصله ادامه زندگی را ندارم کاش ...
- [سایر] چگونه اعتقاد به معاد با هدف از زندگی در دنیا ارتباط دارد؟
- [سایر] چگونه اعتقاد به معاد با هدف از زندگی در دنیا ارتباط دارد؟
- [سایر] هدف قرآن از بیان قصص چیست؟ چه پیام هایی در آنها وجود دارد؟ و نقش داستان در زندگی انسانها چیست؟
- [آیت الله شبیری زنجانی] محلّی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده به نحوی که در نظر متعارف مردم محل زندگی او محسوب میشود وطن اوست؛ چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آن جا را برای زندگی اختیار کرده باشد و همچنین جایی را که انسان محلّ زندگی خود قرار داده و مثل کسی که آنجا وطن دائمی اوست در آنجا زندگی میکند که اگر مسافرتی برای او پیش آید، دوباره به همانجا برمیگردد؛ اگر چه قصد نداشته باشد که همیشه در آنجا بماند، وطن او محسوب میشود.
- [آیت الله شبیری زنجانی] سرمایهای که مورد نیاز انسان است و با کمتر از آن زندگی او در حدّ آبرو و شؤونش اداره نمیشود خمس ندارد، یعنی میتواند از درآمد خود برداشته و جزء سرمایه کند، همچنین است اموالی که برای تأمین مخارج آتیه زندگی خود، پسانداز میکند ولی اگر با پرداختن خمس این اموال، مشکلی در اداره زندگی او پدید نمیآید باید خمس آن را بدهد.
- [آیت الله وحید خراسانی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست ولی اگر در ان جا به دنیا امده و وطن پدر و مادرش باشد اختیار کردن برای زندگی معتبر نیست بلکه تا اعراض نکرده وطن اوست
- [آیت الله سبحانی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست، چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست، چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آن جا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن او است؛ چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [امام خمینی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست چه در آن جا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آن جا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله مظاهری] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله جوادی آملی] .خانمی که درآمدی دارد و هزینه زندگی او به عهده شوهرش است، اگر شوهرش مخارج زندگی او را نپردازد و ایشان از درآمد خودش هزینه نماید، آن مقداری که صرف کرده است, جزء هزینه او شمرده میشود و خمس ندارد.
- [آیت الله سیستانی] محلی را که انسان برای اقامت دائمی و زندگی خود اختیار کرده ، وطن اوست ، چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد ، یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد .