چگونه اعتقاد به معاد با هدف از زندگی در دنیا ارتباط دارد؟ در پاسخ به این پرسش ابتدا باید به چند نکته توجّه کرد: (هدف برای هر کار و هر راه، نقطهای است که به آن، ختم میشود)[1]. دقّت کافی در این نکته، ما را از خطاهای بسیاری ایمنی میبخشد. در طول تاریخ بشر، این خطاها بر سر راه کسانی قرار گرفته است که به معنای صحیح (هدف) نیندیشیده و یا آن را نیافتهاند. از این رو، به غلط آنچه را که لازمه زندگی و یا از اجزای حیات دنیوی بشر بوده و در مواردی ایدهآل برای بخشی از زندگی به حساب میآمده است، هدف برای کلّ حیات تلقّی کردهاند و با توجّه به چگونگی این تلقی و انتخاب، دچار زیان در زندگی یا شکستهای روحی شدهاند. در این باره، میتوان به کسانی اشاره کرد که بهرهمندی از لذّتها و شهوتها را هدف دانستهاند؛ در حالی که این تصوّر غلطی است؛ زیرا آنچه جزو زندگی است، نمیتواند هدف آن باشد. برای چنین افرادی پس از پایان زندگی (یعنی حیات دنیوی)، رسیدن به هدف، هیچ تصویری ندارد! یا کسانی که رسیدن به مدارج عالی علمی را هدف زندگی خود دانستهاند، علاوه بر آنکه ممکن است در رسیدن به این مطلوب ناکام مانده و به دلیل احساس شکست، دید منفی و مأیوسانهای نسبت به زندگی بیابند؛ در صورت موفقیت نیز، پس از پایان زندگی دنیوی، نیل به هدف دیگر برای آنان معنا نخواهد داشت. بنابراین، باید (نیازهای زندگی) و (هدف از زندگی)، از یکدیگر متمایز شود و آنچه داخل در محدوده زندگی است، هدف زندگی تلقّی نشود. به هر صورت، هنگام پرداختن به پرسش از هدف زندگی، باید ورای حیات طبیعی قرار گیریم؛ تا سراغ آن را در حیات طبیعی محض و شئون آن نگیریم[2]. روشن است که خردورزان و اندیشمندان بسیاری در همه جوامع- با توجّه به مکاتب گوناگون در طول تاریخ- هدفهای متفاوتی برای زندگی ترسیم و ارائه کردهاند. امّا این بدان معنا نیست که همه این نظرها، درست باشد و همه این هدفها صحیح شناخته و به دیگران شناسانده شده باشد! ضدیّت و یا تناقض بسیاری از این هدفها، نشانگر صحّت این مدّعا است. بیان یک مثال، قدری از اهمیت نکته دوّم و سوّم پرده بر میدارد. فرض کنید بیماری دارید که نیاز فوری به دارویی خاص دارد. از طرفی، شما میدانید که این دارو، تنها در یک داروخانه عرضه میشود؛ امّا شما آنجا را نمیشناسید. اکنون درمییابید که دانستن نام یا مشخصات این داروخانه، از طرفی و یافتن آدرس آن از طرف دیگر، تا چه حد ضروری و جدّی است؛ یعنی، همان قدر که دانستن نام و مشخصات داروخانه، برای یافتن دارو مهم است؛ اینکه شما از کدام خیابان و به چه شکلی بروید تا به آن داروخانه برسید نیز اهمیت خواهد داشت. بدون شک اگر نام و نشانی و چگونگی رفتن به داروخانه، به صورت اشتباه در اختیار شما قرار گیرد، لطمهای جانسوز و جبرانناپذیر در پی خواهد آورد. در اوّلین قدم از جستوجو برای یافتن هدف زندگی و راه رسیدن به آن، پای ما به زنگ خطری برمیخورد که هرچند تکاندهنده است، امّا برای هوشیاری و دقّت بیشتر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما میگوید: (تنها یک بار این راه را خواهی رفت و یک بار زندگی را تجربه خواهی کرد). این اخطار و گوشزد مهم و جدّی، ما را بر آن میدارد که با دقّتی متناسب با اهمیت موضوع و موشکافی بسیار، به کاوش بپردازیم و ضریب اطمینان بالایی برای یافته خود دست و پا کنیم. با توجّه به نکات مذکور، متوجّه خواهیم شد که شناخت هدف زندگی، کار آسانی نیست تا در توان ما یا امثال ما- که خود برای اوّلین و آخرین بار از این راه میگذریم- بگنجد. گویی باید دستی از آستین غیب برآید و با انگشت اشارهای، هدف و سمت و سوی آن را به ما بنمایاند. خوشبختانه این دست برآمده و در تعیین هدف و چگونگی رسیدن به آن، کاری کارستان کرده است. خداوند مهربان- که دوست دارد ما سعادتمند و نیک فرجام باشیم و بر ناتوانی ما در این باب، علیم است- حکیمانه و مشفقانه، رمز و راز آن را از آغاز تا انجام میداند و هدف زندگی و راه رسیدن به آن را به خوبی و پله پله به ما میآموزد. با توجّه به نکات مذکور، اکنون میکوشیم تا هدف زندگی انسان را از دیدگاه آیات قرآن، برای شما به صورت فشرده، تبیین کنیم. قرآن کریم، هرچند به ساحت جسمانی انسان و مراحل شکلگیری آن اشاره فرموده است[3]؛ امّا انسانیّت انسان را به (روح) او میداند[4] براساس آیات قرآن، روح و حقیقت انسانی منسوب به خداوند است؛ یعنی، روح انسان آفریده بیواسطه خداوند و ظهور تام و کامل اسما و صفات الهی است[5]. اما این بُعد آسمانی و جلوه حقیقی روح انسانی، مربوط به هنگامی است که انسان، پا به حیات مادّی و دنیوی ننهاده است. این مرحله، در واقع همان مرحلهای است که خداوند درباره آن میفرماید: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ[6]؛ (به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم). بر طبق بعضی از آیات، روح انسان- که منسوب به خدا است و در این مقام (روح خدا) نامیده میشود- برای ورود به عالم مادّه تنزّل مییابد؛ یعنی، با حفظ هویّت اصلی خویش، آن صفات و کمالات در او کمرنگ و کمرنگتر میگردد. این محدودیّت و کمرنگی، به دلیل حجابهایی است که روح انسان را فرا میگیرد. در واقع، کمالات و خصوصیات وجودی تجلیّات روح خدا، در این سیر نزولی، از مراتب و منازل مختلف گذر میکند و به منزل واپسین میرسد و در بدن انسانی ظاهر میگردد. برای مثال نوری را فرض کنید که از نقطهای سرچشمه میگیرد. این نور بسیار صاف، روشن، پاک و بیرنگ است. در برابر این نور، حجابهای شیشهای متنوّع و متعدّد، با رنگها و تیرگیهای مختلف، یکی پس از دیگری قرار میگیرند. نور با آن صفا، روشنی، پاکی و بیرنگی، به شیشه اوّل- که دارای رنگ و تیرگی مخصوصی است- میرسد و از آن عبور میکند. پس از این عبور، در فاصله بعدی به شیشه دوّم برخورد و از آن عبور میکند و رنگ و تیرگی بیشتری کسب میکند. به همین ترتیب، مسیر خود را ادامه میدهد و دوباره تیرگیهای بیشتری به خود میگیرد، تا در نهایت به آخرین شیشه و مانع میرسد و رنگ و خصوصیات آن هم به او اضافه میشود و به صورت نوری ضعیف، توأم با رنگها و تیرگیهای بسیار در میآید. در این هنگام، کسی که این نور را میبیند، چنین میپندارد که موجودیّت این نور و اوّل و آخرش، همین است. او از حقیقت امر اطّلاعی ندارد و نمیداند که اصل این نور، به صورت دیگری بوده و در ابتدا نوری شفاف، بیرنگ و پاک بوده است. حال اگر فرد مطّلعی او را از جریان امر باخبر کند و به او بگوید این نور اصلش چنین نبوده؛ بلکه صورتهای شفافتری دارد و در نهایت هم دارای یک صورت اصلی بسیار صاف، وسیع و پاک است و تو میتوانی با کنار زدن این شیشهها و حجابها، به آن دست یابی؛ کمک بزرگی به او کرده و آگاهی فوقالعاده مهمّی در اختیار او قرار داده است. مثال انسان، مانند همین نور و قرار گرفتن او در این عالم مادّی، همچون عبور نور از شیشههای تیره و روشن است. خداوند متعال ما را به چنین امری آگاه ساخته است: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ[7]؛ (به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم، سپس او را به پستترین [مراتب] پستی بازگردانیدیم). البته همچنان که نور از شیشههای تار گذشته، هنوز به اصل و منشأ خود متّصل است، انسان تنزّل یافته نیز به اصل و منشأ خود (روح خدا) متّصل است[8]. با دقّت در مطالب پیش گفته، به خوبی روشن میشود. آیاتی که نگاه مثبت به انسان داشته، او را موجودی برتر و بلکه برترین موجود امکانی معرّفی میکند- موجودی که ارزشهای والا و متعالی در او یافت میشود- همه و همه بیانگر ویژگیهای حقیقت اصلی انسان و همان (روح خدا) یی است که تنزّل یافته است[9]. امّا آیاتی که انسان را نکوهش کرده و او را موجودی پست و فرودست و گاهی پستترین خلایق میشمارد، بیانگر خصایص انسان تنزّل یافتهای است که در همان مرتبت و منزل متوقّف مانده است[10] به هر حال، انسان اصلش آن و تنزّل یافتهاش چنین است: زانکه دارد خاک شکل اغبری وز درون دارد صفات انوری ظاهرش با باطنش گشته به جنگ باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ ظاهرش گوید که ما اینیم و بس باطنش گوید نکو بین پیش و پس ظاهرش منکر که باطن هیچ نیست باطنش گوید که بنماییم بیست *** زانکه ظاهر خاک اندوه و بلاست در درونش صد هزاران خندههاست ظاهرت از تیرگی افغان کنان باطن تو گلستان در گلستان[11] *** اما داستان روح انسانی که از اصل خود دور افتاده، بدین جا ختم نمیشود. خداوند متعال در آیات گوناگون، این حقیقت را برای ما بازگفته است که همه جهان هستی- از جمله انسان- به عالم بالا بازخواهند گشت و فرجام تمامی امور و پایان زندگی، به سوی خداوند و از آنِ او است: وَ إِلَی اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ[12]؛ (و فرجام کارها به سوی اوست)؛ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ[13]؛ (و فرجام همه کارها از آنِ خداست)؛ وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ[14]؛ (و [همه] کارها به سوی خدا بازگردانده میشود)؛ اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ[15]؛ (خدای متعال خلق را آغاز میکند و سپس خلق را برگشت میدهد؛ سپس [شما انسانها] به سوی خدای متعال برگشت داده میشوید). بر این اساس هدف، غایت، فرجام و آرمانی که اسلام برای بشر تصویر کرده است، فقط خداوند است و بس. آدمی با جدا شدن از اصل و حقیقت خویش (روح خدا)، دوباره به سوی خداوند در حرکت است و در واقع تمامی جهان به سوی آن هدف در سیلان و جریانند و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه بدانیم و چه ندانیم، رو به سوی آن هدف و غایت داریم. هدفی که ماورای زندگی و عالم مادّی؛ بلکه محیط بر عوالم بالاتر، برتر و دیگر است: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ[16]. بنابراین، هدف از زیستن آدمی در این دنیا، بازگشت به اصل خویش و بازگشت به سوی خداوند است. به بیان دیگر، انسان تنزّل یافته، باید تلاش کند تا دوباره خود را پاک گرداند و کمالات از دست رفته، محدود شده و یا زیر حجاب قرار گرفته خود را باز یابد. به حقیقت اصلی خود نایل شده، در موطن حقیقی و قرب حضرت حق راه یابد. امّا چگونگی رسیدن به این هدف و کیفیّت این بازگشت را نیز خداوند متعال، روشن ساخته است. او رسالت تبیین این چگونگی را بر دوش برترین انسانها (پیامبران) قرار داده است و در واقع در پرتو پیروی از ایشان و عمل به هدایتها، ارشادات و تعالیم آنان است که آدمی میتواند به اصل خود (حقیقت انسانیّت و روح خدا) که هدف اصلی، اصیل و اساسی زندگی او است، دست یازد. به بخشی از آیات قرآن در اینباره توجّه فرمایید: 1. ... فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً. رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ ...[17]؛ (پس ای خردمندانی که ایمان آوردهاید! از خدا بترسید. به راستی که خدا سوی شما تذکاری فروفرستاده است: پیامبری که آیات روشنگر خدا را بر شما تلاوت میکند، تا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون برد). این آیات بیانگر این حقیقت است که پیامبران آمدهاند تا با دستگیری انسان، او را از تاریکیهایی که به واسطه تنزّلش از موطن اصلی خود، در آن افتاده است، خارج ساخته و او را به سوی نور- که همان حقیقت انسان و (روح خدا) بودن او است- ببرند. 2. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً. وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً[18]؛ (ای پیامبر! ما تو را [به سِمت] گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم؛ و دعوتکننده به سوی خدا به فرمان او و چراغی تابناک). این عبارات نیز به خوبی نشانگر این حقیقت است که بعثت پیامبران، برای دعوت به سوی حضرت حق است و آنان همچون چراغی تابناک، روشنگر راه آدمی در رسیدن به مقصود و هدف زندگیاند. چون رسید اندر سبا این نور شرق روحهای مرده جمله پر زدند یکدگر را مژده میدادند، هان زان ندا دینها همی گردند گبز از سلیمان آن نفس چون نفخ صور غلغلی افتاد در بلقیس و خلق مردگان از گور تن سر بر زدند نک ندایی میرسد از آسمان شاخ و برگ دل همی گردند سبز مردگان را وا رهانید از قبور[19] *** ناگفته نماند که قرآن کریم، ایمان و عمل صالح را دو رکن اساسی و دو ره توشه مهم، برای رسیدن به هدف حقیقی و اصلی انسان در زندگی، تلقّی کرده است. 3. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ. إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ[20]؛ (به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم. سپس او را به پستترین [مراتب] پستی بازگردانیدیم؛ مگر کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند که پاداشی بیمنّت خواهند داشت). 4. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ...[21]؛ (واقعاً انسان دستخوش زیان است؛ مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند ...). براساس آیات قرآن چند نکته روشن میشود: براساس این نتیجهگیری، روشن میشود که هدف زندگی برای نوجوان، جوان، دانشجو، کارگر، کارمند، پزشک، عارف، هنرمند، معلم، زن، مرد و در یک کلمه (انسان)، یکسان است و البتّه هر کس به اندازه ایمان و عمل صالح خود، میتواند به هدف حقیقی زندگی دست یابد. معنای این سخن آن است که عارف بودن یا مذهبی بودن، لزوماً از هنرمند بودن، یا جوان بودن یا پزشک و کارگر بودن جدا نیست؛ بلکه صاحبان هر شغل و حرفه و دارندگان هر ذوق و طبعی، میتوانند با شناخت صحیح هدف زندگی و چگونگی رسیدن به آن و به کار بستن اعمال، عقاید، اوصاف و اخلاق خاصی و در یک کلام (ایمان و عمل صالح)، در سیر به سوی خداوند و بازگشت به حقیقت انسانی شرکت جویند. سوگمندانه باید گفت: ما در اثر غفلت و مهجور بودن از اینکه در چه مقام و منزلتی بودیم و اکنون چه گشتهایم، رنج نبرده و آسوده خاطریم! امّا اهل معرفت و جان سوختگانی هستند که از این غربت بسیار، در رنجاند و روحشان در آرزوی بازگشت به عالم بالا، بیآرام و قرار و در انتظار پرواز و خالی کردن قالب بدن است. این افسوس بزرگ و غم جانسوز هجران را عبدالرحمان جامی در شرح این دو بیت از مولانا جلال الدین رومی: بشنو از نی چون حکایت میکند وزجداییها شکایت میکند کز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند اینگونه میسراید: حبّذا روزی که پیش از روز و شب فارغ از اندوه و آزاد از طرب متّحد بودیم با شاه وجود حکم غیریّت به کلّی محو بود بود اعیانِ جهان بیچند و چون ز امتیاز علمی و عینی مصون نی به لوح علمشان نقش ثبوت نی ز فیض خوان هستی خورده قوت نی ز حق ممتاز و نی از یکدگر غرقه دریای وحدت سربهسر ناگهان در جنبش آمد بحر جود جمله را در خود ز خود بیخود نمود امتیاز علمی آمد در میان بینشانی را نشانها شد عیان واجب و ممکن ز هم ممتاز شد رسم و آیین دویی آغاز شد بعد از آن، یک موج دیگر زد محیط سوی ساحل آمد ارواح بسیط موج دیگر زد پدید آمد از آن برزخ جامع میان جسم و جان پیش آن کز زمره اهل حق است نام آن برزخ مثال مطلق است موج دیگر نیز در کار آمده جسم و جسمانی پدیدار آمده جسم هم گردید طوراً بعد طور
چگونه اعتقاد به معاد با هدف از زندگی در دنیا ارتباط دارد؟
در پاسخ به این پرسش ابتدا باید به چند نکته توجّه کرد: (هدف برای هر کار و هر راه، نقطهای است که به آن، ختم میشود)[1]. دقّت کافی در این نکته، ما را از خطاهای بسیاری ایمنی میبخشد. در طول تاریخ بشر، این خطاها بر سر راه کسانی قرار گرفته است که به معنای صحیح (هدف) نیندیشیده و یا آن را نیافتهاند. از این رو، به غلط آنچه را که لازمه زندگی و یا از اجزای حیات دنیوی بشر بوده و در مواردی ایدهآل برای بخشی از زندگی به حساب میآمده است، هدف برای کلّ حیات تلقّی کردهاند و با توجّه به چگونگی این تلقی و انتخاب، دچار زیان در زندگی یا شکستهای روحی شدهاند. در این باره، میتوان به کسانی اشاره کرد که بهرهمندی از لذّتها و شهوتها را هدف دانستهاند؛ در حالی که این تصوّر غلطی است؛ زیرا آنچه جزو زندگی است، نمیتواند هدف آن باشد. برای چنین افرادی پس از پایان زندگی (یعنی حیات دنیوی)، رسیدن به هدف، هیچ تصویری ندارد! یا کسانی که رسیدن به مدارج عالی علمی را هدف زندگی خود دانستهاند، علاوه بر آنکه ممکن است در رسیدن به این مطلوب ناکام مانده و به دلیل احساس شکست، دید منفی و مأیوسانهای نسبت به زندگی بیابند؛ در صورت موفقیت نیز، پس از پایان زندگی دنیوی، نیل به هدف دیگر برای آنان معنا نخواهد داشت. بنابراین، باید (نیازهای زندگی) و (هدف از زندگی)، از یکدیگر متمایز شود و آنچه داخل در محدوده زندگی است، هدف زندگی تلقّی نشود. به هر صورت، هنگام پرداختن به پرسش از هدف زندگی، باید ورای حیات طبیعی قرار گیریم؛ تا سراغ آن را در حیات طبیعی محض و شئون آن نگیریم[2]. روشن است که خردورزان و اندیشمندان بسیاری در همه جوامع- با توجّه به مکاتب گوناگون در طول تاریخ- هدفهای متفاوتی برای زندگی ترسیم و ارائه کردهاند. امّا این بدان معنا نیست که همه این نظرها، درست باشد و همه این هدفها صحیح شناخته و به دیگران شناسانده شده باشد! ضدیّت و یا تناقض بسیاری از این هدفها، نشانگر صحّت این مدّعا است. بیان یک مثال، قدری از اهمیت نکته دوّم و سوّم پرده بر میدارد. فرض کنید بیماری دارید که نیاز فوری به دارویی خاص دارد. از طرفی، شما میدانید که این دارو، تنها در یک داروخانه عرضه میشود؛ امّا شما آنجا را نمیشناسید. اکنون درمییابید که دانستن نام یا مشخصات این داروخانه، از طرفی و یافتن آدرس آن از طرف دیگر، تا چه حد ضروری و جدّی است؛ یعنی، همان قدر که دانستن نام و مشخصات داروخانه، برای یافتن دارو مهم است؛ اینکه شما از کدام خیابان و به چه شکلی بروید تا به آن داروخانه برسید نیز اهمیت خواهد داشت. بدون شک اگر نام و نشانی و چگونگی رفتن به داروخانه، به صورت اشتباه در اختیار شما قرار گیرد، لطمهای جانسوز و جبرانناپذیر در پی خواهد آورد. در اوّلین قدم از جستوجو برای یافتن هدف زندگی و راه رسیدن به آن، پای ما به زنگ خطری برمیخورد که هرچند تکاندهنده است، امّا برای هوشیاری و دقّت بیشتر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما میگوید: (تنها یک بار این راه را خواهی رفت و یک بار زندگی را تجربه خواهی کرد). این اخطار و گوشزد مهم و جدّی، ما را بر آن میدارد که با دقّتی متناسب با اهمیت موضوع و موشکافی بسیار، به کاوش بپردازیم و ضریب اطمینان بالایی برای یافته خود دست و پا کنیم. با توجّه به نکات مذکور، متوجّه خواهیم شد که شناخت هدف زندگی، کار آسانی نیست تا در توان ما یا امثال ما- که خود برای اوّلین و آخرین بار از این راه میگذریم- بگنجد. گویی باید دستی از آستین غیب برآید و با انگشت اشارهای، هدف و سمت و سوی آن را به ما بنمایاند. خوشبختانه این دست برآمده و در تعیین هدف و چگونگی رسیدن به آن، کاری کارستان کرده است. خداوند مهربان- که دوست دارد ما سعادتمند و نیک فرجام باشیم و بر ناتوانی ما در این باب، علیم است- حکیمانه و مشفقانه، رمز و راز آن را از آغاز تا انجام میداند و هدف زندگی و راه رسیدن به آن را به خوبی و پله پله به ما میآموزد. با توجّه به نکات مذکور، اکنون میکوشیم تا هدف زندگی انسان را از دیدگاه آیات قرآن، برای شما به صورت فشرده، تبیین کنیم. قرآن کریم، هرچند به ساحت جسمانی انسان و مراحل شکلگیری آن اشاره فرموده است[3]؛ امّا انسانیّت انسان را به (روح) او میداند[4] براساس آیات قرآن، روح و حقیقت انسانی منسوب به خداوند است؛ یعنی، روح انسان آفریده بیواسطه خداوند و ظهور تام و کامل اسما و صفات الهی است[5]. اما این بُعد آسمانی و جلوه حقیقی روح انسانی، مربوط به هنگامی است که انسان، پا به حیات مادّی و دنیوی ننهاده است. این مرحله، در واقع همان مرحلهای است که خداوند درباره آن میفرماید: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ[6]؛ (به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم). بر طبق بعضی از آیات، روح انسان- که منسوب به خدا است و در این مقام (روح خدا) نامیده میشود- برای ورود به عالم مادّه تنزّل مییابد؛ یعنی، با حفظ هویّت اصلی خویش، آن صفات و کمالات در او کمرنگ و کمرنگتر میگردد. این محدودیّت و کمرنگی، به دلیل حجابهایی است که روح انسان را فرا میگیرد. در واقع، کمالات و خصوصیات وجودی تجلیّات روح خدا، در این سیر نزولی، از مراتب و منازل مختلف گذر میکند و به منزل واپسین میرسد و در بدن انسانی ظاهر میگردد. برای مثال نوری را فرض کنید که از نقطهای سرچشمه میگیرد. این نور بسیار صاف، روشن، پاک و بیرنگ است. در برابر این نور، حجابهای شیشهای متنوّع و متعدّد، با رنگها و تیرگیهای مختلف، یکی پس از دیگری قرار میگیرند. نور با آن صفا، روشنی، پاکی و بیرنگی، به شیشه اوّل- که دارای رنگ و تیرگی مخصوصی است- میرسد و از آن عبور میکند. پس از این عبور، در فاصله بعدی به شیشه دوّم برخورد و از آن عبور میکند و رنگ و تیرگی بیشتری کسب میکند. به همین ترتیب، مسیر خود را ادامه میدهد و دوباره تیرگیهای بیشتری به خود میگیرد، تا در نهایت به آخرین شیشه و مانع میرسد و رنگ و خصوصیات آن هم به او اضافه میشود و به صورت نوری ضعیف، توأم با رنگها و تیرگیهای بسیار در میآید. در این هنگام، کسی که این نور را میبیند، چنین میپندارد که موجودیّت این نور و اوّل و آخرش، همین است. او از حقیقت امر اطّلاعی ندارد و نمیداند که اصل این نور، به صورت دیگری بوده و در ابتدا نوری شفاف، بیرنگ و پاک بوده است. حال اگر فرد مطّلعی او را از جریان امر باخبر کند و به او بگوید این نور اصلش چنین نبوده؛ بلکه صورتهای شفافتری دارد و در نهایت هم دارای یک صورت اصلی بسیار صاف، وسیع و پاک است و تو میتوانی با کنار زدن این شیشهها و حجابها، به آن دست یابی؛ کمک بزرگی به او کرده و آگاهی فوقالعاده مهمّی در اختیار او قرار داده است. مثال انسان، مانند همین نور و قرار گرفتن او در این عالم مادّی، همچون عبور نور از شیشههای تیره و روشن است. خداوند متعال ما را به چنین امری آگاه ساخته است: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ[7]؛ (به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم، سپس او را به پستترین [مراتب] پستی بازگردانیدیم). البته همچنان که نور از شیشههای تار گذشته، هنوز به اصل و منشأ خود متّصل است، انسان تنزّل یافته نیز به اصل و منشأ خود (روح خدا) متّصل است[8]. با دقّت در مطالب پیش گفته، به خوبی روشن میشود. آیاتی که نگاه مثبت به انسان داشته، او را موجودی برتر و بلکه برترین موجود امکانی معرّفی میکند- موجودی که ارزشهای والا و متعالی در او یافت میشود- همه و همه بیانگر ویژگیهای حقیقت اصلی انسان و همان (روح خدا) یی است که تنزّل یافته است[9]. امّا آیاتی که انسان را نکوهش کرده و او را موجودی پست و فرودست و گاهی پستترین خلایق میشمارد، بیانگر خصایص انسان تنزّل یافتهای است که در همان مرتبت و منزل متوقّف مانده است[10] به هر حال، انسان اصلش آن و تنزّل یافتهاش چنین است: زانکه دارد خاک شکل اغبری وز درون دارد صفات انوری ظاهرش با باطنش گشته به جنگ باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ ظاهرش گوید که ما اینیم و بس باطنش گوید نکو بین پیش و پس ظاهرش منکر که باطن هیچ نیست باطنش گوید که بنماییم بیست *** زانکه ظاهر خاک اندوه و بلاست در درونش صد هزاران خندههاست ظاهرت از تیرگی افغان کنان باطن تو گلستان در گلستان[11] *** اما داستان روح انسانی که از اصل خود دور افتاده، بدین جا ختم نمیشود. خداوند متعال در آیات گوناگون، این حقیقت را برای ما بازگفته است که همه جهان هستی- از جمله انسان- به عالم بالا بازخواهند گشت و فرجام تمامی امور و پایان زندگی، به سوی خداوند و از آنِ او است: وَ إِلَی اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ[12]؛ (و فرجام کارها به سوی اوست)؛ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ[13]؛ (و فرجام همه کارها از آنِ خداست)؛ وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ[14]؛ (و [همه] کارها به سوی خدا بازگردانده میشود)؛ اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ[15]؛ (خدای متعال خلق را آغاز میکند و سپس خلق را برگشت میدهد؛ سپس [شما انسانها] به سوی خدای متعال برگشت داده میشوید). بر این اساس هدف، غایت، فرجام و آرمانی که اسلام برای بشر تصویر کرده است، فقط خداوند است و بس. آدمی با جدا شدن از اصل و حقیقت خویش (روح خدا)، دوباره به سوی خداوند در حرکت است و در واقع تمامی جهان به سوی آن هدف در سیلان و جریانند و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه بدانیم و چه ندانیم، رو به سوی آن هدف و غایت داریم. هدفی که ماورای زندگی و عالم مادّی؛ بلکه محیط بر عوالم بالاتر، برتر و دیگر است: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ[16]. بنابراین، هدف از زیستن آدمی در این دنیا، بازگشت به اصل خویش و بازگشت به سوی خداوند است. به بیان دیگر، انسان تنزّل یافته، باید تلاش کند تا دوباره خود را پاک گرداند و کمالات از دست رفته، محدود شده و یا زیر حجاب قرار گرفته خود را باز یابد. به حقیقت اصلی خود نایل شده، در موطن حقیقی و قرب حضرت حق راه یابد. امّا چگونگی رسیدن به این هدف و کیفیّت این بازگشت را نیز خداوند متعال، روشن ساخته است. او رسالت تبیین این چگونگی را بر دوش برترین انسانها (پیامبران) قرار داده است و در واقع در پرتو پیروی از ایشان و عمل به هدایتها، ارشادات و تعالیم آنان است که آدمی میتواند به اصل خود (حقیقت انسانیّت و روح خدا) که هدف اصلی، اصیل و اساسی زندگی او است، دست یازد. به بخشی از آیات قرآن در اینباره توجّه فرمایید: 1. ... فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً. رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ ...[17]؛ (پس ای خردمندانی که ایمان آوردهاید! از خدا بترسید. به راستی که خدا سوی شما تذکاری فروفرستاده است: پیامبری که آیات روشنگر خدا را بر شما تلاوت میکند، تا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون برد). این آیات بیانگر این حقیقت است که پیامبران آمدهاند تا با دستگیری انسان، او را از تاریکیهایی که به واسطه تنزّلش از موطن اصلی خود، در آن افتاده است، خارج ساخته و او را به سوی نور- که همان حقیقت انسان و (روح خدا) بودن او است- ببرند. 2. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً. وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً[18]؛ (ای پیامبر! ما تو را [به سِمت] گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم؛ و دعوتکننده به سوی خدا به فرمان او و چراغی تابناک). این عبارات نیز به خوبی نشانگر این حقیقت است که بعثت پیامبران، برای دعوت به سوی حضرت حق است و آنان همچون چراغی تابناک، روشنگر راه آدمی در رسیدن به مقصود و هدف زندگیاند. چون رسید اندر سبا این نور شرق روحهای مرده جمله پر زدند یکدگر را مژده میدادند، هان زان ندا دینها همی گردند گبز از سلیمان آن نفس چون نفخ صور غلغلی افتاد در بلقیس و خلق مردگان از گور تن سر بر زدند نک ندایی میرسد از آسمان شاخ و برگ دل همی گردند سبز مردگان را وا رهانید از قبور[19] *** ناگفته نماند که قرآن کریم، ایمان و عمل صالح را دو رکن اساسی و دو ره توشه مهم، برای رسیدن به هدف حقیقی و اصلی انسان در زندگی، تلقّی کرده است. 3. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ. إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ[20]؛ (به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم. سپس او را به پستترین [مراتب] پستی بازگردانیدیم؛ مگر کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند که پاداشی بیمنّت خواهند داشت). 4. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ...[21]؛ (واقعاً انسان دستخوش زیان است؛ مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند ...). براساس آیات قرآن چند نکته روشن میشود: براساس این نتیجهگیری، روشن میشود که هدف زندگی برای نوجوان، جوان، دانشجو، کارگر، کارمند، پزشک، عارف، هنرمند، معلم، زن، مرد و در یک کلمه (انسان)، یکسان است و البتّه هر کس به اندازه ایمان و عمل صالح خود، میتواند به هدف حقیقی زندگی دست یابد. معنای این سخن آن است که عارف بودن یا مذهبی بودن، لزوماً از هنرمند بودن، یا جوان بودن یا پزشک و کارگر بودن جدا نیست؛ بلکه صاحبان هر شغل و حرفه و دارندگان هر ذوق و طبعی، میتوانند با شناخت صحیح هدف زندگی و چگونگی رسیدن به آن و به کار بستن اعمال، عقاید، اوصاف و اخلاق خاصی و در یک کلام (ایمان و عمل صالح)، در سیر به سوی خداوند و بازگشت به حقیقت انسانی شرکت جویند. سوگمندانه باید گفت: ما در اثر غفلت و مهجور بودن از اینکه در چه مقام و منزلتی بودیم و اکنون چه گشتهایم، رنج نبرده و آسوده خاطریم! امّا اهل معرفت و جان سوختگانی هستند که از این غربت بسیار، در رنجاند و روحشان در آرزوی بازگشت به عالم بالا، بیآرام و قرار و در انتظار پرواز و خالی کردن قالب بدن است. این افسوس بزرگ و غم جانسوز هجران را عبدالرحمان جامی در شرح این دو بیت از مولانا جلال الدین رومی: بشنو از نی چون حکایت میکند وزجداییها شکایت میکند کز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند اینگونه میسراید: حبّذا روزی که پیش از روز و شب فارغ از اندوه و آزاد از طرب متّحد بودیم با شاه وجود حکم غیریّت به کلّی محو بود بود اعیانِ جهان بیچند و چون ز امتیاز علمی و عینی مصون نی به لوح علمشان نقش ثبوت نی ز فیض خوان هستی خورده قوت نی ز حق ممتاز و نی از یکدگر غرقه دریای وحدت سربهسر ناگهان در جنبش آمد بحر جود جمله را در خود ز خود بیخود نمود امتیاز علمی آمد در میان بینشانی را نشانها شد عیان واجب و ممکن ز هم ممتاز شد رسم و آیین دویی آغاز شد بعد از آن، یک موج دیگر زد محیط سوی ساحل آمد ارواح بسیط موج دیگر زد پدید آمد از آن برزخ جامع میان جسم و جان پیش آن کز زمره اهل حق است نام آن برزخ مثال مطلق است موج دیگر نیز در کار آمده جسم و جسمانی پدیدار آمده جسم هم گردید طوراً بعد طور
- [سایر] چگونه اعتقاد به معاد با هدف از زندگی در دنیا ارتباط دارد؟
- [سایر] اعتقاد به معاد و قیامت در زندگی ثمره ای ندارد و افرادی که اعتقاد به معاد ندارند راحت تر زندگی می کنند و بیشتر لذت می برند ؟
- [سایر] شبهه: اعتقاد به معاد و قیامت در زندگی ثمره ای ندارد و افرادی که اعتقاد به معاد ندارند راحت تر زندگی می کنند و بیشتر لذت می برند.
- [سایر] شبهه: اعتقاد به معاد و قیامت در زندگی ثمره ای ندارد و افرادی که اعتقاد به معاد ندارند راحت تر زندگی می کنند و بیشتر لذت می برند ؟
- [سایر] تفاوت اعتقاد به معاد و عدم آن , در جهت دادن به فعالیتهای زندگی را شرح دهید ؟
- [سایر] بر چه اساس و مبنا و استنادی باید معاد و زندگی پس از مرگ رو قبول کرد و به اون اعتقاد داشت؟
- [سایر] هدف از مخالفت اهل سنت با اعتقاد به رجعت چیست؟
- [سایر] هدف از مخالفت اهل سنت با اعتقاد به رجعت چیست؟
- [سایر] آیا اعتقاد به معاد در میان اقوام قبل از تاریخ وجود داشته است؟
- [سایر] اعتقاد به مبدأ و معاد چه نقشی در سعادت انسان ایفا میکند؟
- [آیت الله سبحانی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست، چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست، چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آن جا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن او است؛ چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [امام خمینی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست چه در آن جا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آن جا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله مظاهری] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله سیستانی] محلی را که انسان برای اقامت دائمی و زندگی خود اختیار کرده ، وطن اوست ، چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد ، یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد .
- [آیت الله نوری همدانی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن او است ، چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد ، یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد .
- [آیت الله خوئی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست، چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله بروجردی] محلی را که انسان برای اقامت خود اختیار کرده وطن او است، چه در آن جا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آن جا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] 49 دفاع از کشورهای اسلامی واجب است و منحصر به کشوری نیست که انسان در آن زندگی می کند بلکه همه مسلمین دنیا در برابر هجوم اجانب به کشورهای اسلامی یا مقدسات مسلمین باید مدافع یکدیگر باشند.