خداوند ما را آفریده، چون ما را دوست دارد و دوست داشتن نوعی نیاز است؛ پس آیا خداوند نیازمند است که ما را بیافریند؟ این اشکال از آنجا ناشی شده است که در معنای (محبّت) و نیز محبّت خداوند، دقت کافی صورت نگرفته است. امیدواریم با توجّه به نکات زیر، مسئله روشن شود. یک. تعریف محبّت غزالی در کتاب احیاء علوم الدین حبّ و بغض را این گونه تعریف میکند: حبّ عبارت است از میل طبع به شیئی که در ادراکش لذت است و بغض عبارت است از نفرت طبع به شیئی که در ادراکش درد، تعب و سختی نهفته باشد. (1) صدرالمتألهین نیز محبّت را اینگونه تعریف کرده است: محبّت عبارت است از ابتهاج به شیئی یا از شیئی که موافق با طبیعت انسان باشد؛ اعمّ از اینکه آن شیء یک امر عقلی باشد یا حسی، حقیقی باشد یا ظنی. (2) بنابراین محبت، یک نوع جذب و انجذابی است که ملاک آن ملایمتی است که آن موجود با محبوب خود دارد. به بیان دیگر، محبّت، حالتی است که در دل __________________________________________________ (1). احیاء علوم الدین، ج 4، ص 275. (2). به نقل از: فلسفه و قرآن در زمینه المیزان، ج 3، ص 145. یک موجود ذی شعور، نسبت به چیزی که با وجود او ملایمت و با تمایلات و خواستههای او تناسبی دارد، پدید میآید. (1) دو. نیاز به محبّت آدمی نیازمند محبّت است و در واقع، محبت یکی از اصیلترین و اساسیترین احتیاجات روانی افراد به شمار میرود. (2) عدم تأمین این احتیاج، سبب پیدایش تشویش و اضطراب در افراد میشود. کمبود و فقدان محبّت، تأثیرات سوء و ضایعات دردناکی در روح افراد به وجود آورده، روابط آنان را با یکدیگر، تحت تأثیر قرار میدهد. (3) محبّت، چراغی پرفروغ، برای فائق آمدن بر تاریکی تنهایی و عمیقترین نیازی است که انسانها همواره در طول تاریخ، درصدد یافتن راه حلّی برای آن بودهاند. محبّت راهی به سوی همشکلی و همسانی و طریقی برای دستیابی به کمالِ مطلوب است. بنابراین دوست داشتن، نیازی اصیل برای آدمی بوده و هست و خواهد بود. (4) سه. اسباب محبّت برای محبّت، اسبابی ذکر شده است که مهمترین آن (حبّ ذات) است. (5) اولین محبوب نزد هر موجود عاقلی (ذی شعور)، نفس و ذات خودش است؛ __________________________________________________ (1). نگا: محمد تقی مصباح یزدی، اخلاق در قرآن، ج اوّل، ص 359 و 360. (2). علی شریعتمداری، روانشناسی تربیتی، صص 251- 253. (3). محمد خدایاری فرد، مسائل نوجوانان و جوانان، ص 31. (4). نگا: محمدرضا کاشفی، آیین مهرورزی، بخش اوّل و دوّم. (5). نگا: همان، بخش چهارم. زیرا چنانکه در تعریف محبّت گفته شد، محبت به سبب ملایمت طبع به شیئی حاصل میشود و روشن است که هیچ چیز، ملایم و موافقتر از ذات هر موجودی، به خودش نیست؛ همانطور که معرفت هر موجودی به خود، ژرفتر و عمیقتر از معرفت به غیر خود است. بنابراین میتوان گفت: اولین محبوب نزد هر موجودی، ذات خودش است. معنای (حبّ ذات) این است که در طبع هر موجود ذی شعور و عاقلی، میلی به دوام هستیاش وجود دارد؛ چنانکه کمال هستی نیز مورد توجّه او است؛ زیرا نقصان، فقدان کمال است و نبود کمال، نوعی نیستی است و از آنجا که موجود عاقل، از نیستی تنفر دارد، از فقدان کمال- که نوعی نیستی است- متنفر است. از همین رو میتوان گفت: حبّ ذات؛ یعنی، میل به دوام و کمال هستی. چهار. محبّت خدا آمیختگی فطرت انسان با محبّت، دلیلی بر وجود محبّت در ذات اقدس الهی است؛ زیرا نمیتوان پذیرفت بدون آنکه (محبّت) در خداوند سبحان باشد، آن را در آدمی به ودیعت بگذارد. آیا معنا دارد کسی چیزی به شیئی بدهد، بدون آنکه آن چیز را خود داشته باشد؟! ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش ابوالحسن دیلمی میگوید: در حضور من از یکی از فیلسوفان درباره پدید آمدن عشق سؤال شد، گفت: نخستین کسی که عشق ورزید، خدای متعال بود. (1) از سوی دیگر، چنان که در نکته پیشین بیان شد، یکی از مهمترین اسباب __________________________________________________ (1). عطف الألف، ص 28. محبّت، حبّ ذات است که در هر موجود عاقلی وجود دارد. بنابراین خداوند هم به عنوان یک موجود ذی شعور، میتواند ذات خود را دوست داشته باشد. امّا غیر از این حبّ ذات، ما به آیاتی از قرآن برخورد میکنیم که نشانگر دوستی و محبّت خدا به بندگانش است. (1) آیا این محبّت به غیر از حبّ ذات است و اساساً آیا محبّت خداوند، به همان معنای (محبّت) انسانها است؟ نخست اینکه محبّت خداوند به بندگانش، از همان جهت حبّ ذات است؛ زیرا مخلوق از افعالی است که از ذات او، نشأت گرفته و در واقع نشانگر اسما و صفات او است. خداوند متعال از آنجا که ذات خویش را دوست میدارد، هر آن چیزی را که حکایتگر و بیانگر آن ذات است، نیز دوست میدارد. (2) عین القضات همدانی در این باب کلماتی شنیدنی دارد: دریغا به جان مصطفی ای شنونده این کلمات! خلق پنداشتهاند که انعام و محبت او با خلق، از برای خلق است. نه از برای خلق نیست؛ بلکه از برای خود میکند که عاشق، چون عطایی دهد، به معشوق و با وی لطف کند؛ آن لطف نه به معشوق میکند که آن با عشق خود میکند. دریغا از دست این کلمه! تو پنداری که محبّت خدا با مصطفی، از برای مصطفی است؟ این محبّت او از بهر خود است. (3) دوم اینکه حبّ خداوند به بندگان، به معنای یک حبّ انفعالی نیست که در عالم مادی وجود دارد. حبّ خداوند به خویش- به گفته ابن سینا- همان ادراک (خیر) است. خداوند از آن روی که مُدرک جمال حضرت خود است، عاشق __________________________________________________ (1). مثلًا بقره (2)، آیه 65؛ آل عمران (3)، آیه 31 و .... (2). نگا: المیزان، ج اوّل، ص 411. (3). تمهیدات، ص 217. است و از آن روی که ذات او مدرَک است به ذات، معشوق است. (1) و چون فعل خداوند از ذات او جدایی ندارد، آن نیز مورد محبّت خداوند است. بدین معنا که خداوند، افعال خود را- که مرتبط با ذات او است- دوست میدارد و چون مخلوقاتش، نتیجه فعل حضرتش هستند، آنها را نیز دوست میدارد؛ ولی این حبّ به معنای انفعالی نفسانی- که در عالم مادی مطرح میشود- نیست؛ بلکه بازگشتش به همان حبّ ذات است که معنای آن ادراک خیر و کمال است. امّا ظهور این محبّت- به فرموده حضرت امام رحمه الله- همان بروز رحمت و کرامتش به بندگان است. (2) به عبارت دیگر وقتی خداوند، به بندهای از رحمت بیکران خود لطف میکند، در حقیقت او را مورد محبّت خویش قرار داده است. با توجّه به این توضیحات، روشن میشود که معنای محبّت خداوند به بندگان، همان ادراک خیر و کمالی است که از ذاتش میجوشد و این معنا مانند محبّت ما انسانها، به یکدیگر نیست که به نوعی در آن انفعال نفسانی هست و چون معنای محبّت خداوند با آنچه که ما به یکدیگر محبّت میکنیم، متفاوت است، نیازی را که در محبّت ما وجود دارد- و در نکته دوم گفته شد- اصلًا در محبّت خدا معنا ندارد. ما برای رهایی از تنهایی، کسب کمالات و آرامش روحی و اتحاد با دیگران، نیازمند محبّتیم؛ امّا محبّتی که نفس در برابر آن منفعل و مبتهج میگردد! و لکن محبّت خداوند به بندگان، برای هیچ یک از این امور نیست؛ چرا که او نیازی به رهیدن از تنهایی، به دست آوردن کمالات و ... ندارد. او غنی با لذات است؛ محبّت او به مخلوقاتش همان ادراک خیر و کمالی است که در ذاتش وجود دارد و مظاهر آن در همه هستی، پرتو افکن شده است. __________________________________________________ (1). نگا: رساله عشق، صص 4- 6. (2). اربعین، ص 390 و 391.
خداوند ما را آفریده، چون ما را دوست دارد و دوست داشتن نوعی نیاز است؛ پس آیا خداوند نیازمند است که ما را بیافریند؟
خداوند ما را آفریده، چون ما را دوست دارد و دوست داشتن نوعی نیاز است؛ پس آیا خداوند نیازمند است که ما را بیافریند؟
این اشکال از آنجا ناشی شده است که در معنای (محبّت) و نیز محبّت خداوند، دقت کافی صورت نگرفته است. امیدواریم با توجّه به نکات زیر، مسئله روشن شود.
یک. تعریف محبّت
غزالی در کتاب احیاء علوم الدین حبّ و بغض را این گونه تعریف میکند:
حبّ عبارت است از میل طبع به شیئی که در ادراکش لذت است و بغض عبارت است از نفرت طبع به شیئی که در ادراکش درد، تعب و سختی نهفته باشد. (1) صدرالمتألهین نیز محبّت را اینگونه تعریف کرده است:
محبّت عبارت است از ابتهاج به شیئی یا از شیئی که موافق با طبیعت انسان باشد؛ اعمّ از اینکه آن شیء یک امر عقلی باشد یا حسی، حقیقی باشد یا ظنی. (2) بنابراین محبت، یک نوع جذب و انجذابی است که ملاک آن ملایمتی است که آن موجود با محبوب خود دارد. به بیان دیگر، محبّت، حالتی است که در دل
__________________________________________________
(1). احیاء علوم الدین، ج 4، ص 275.
(2). به نقل از: فلسفه و قرآن در زمینه المیزان، ج 3، ص 145.
یک موجود ذی شعور، نسبت به چیزی که با وجود او ملایمت و با تمایلات و خواستههای او تناسبی دارد، پدید میآید. (1)
دو. نیاز به محبّت
آدمی نیازمند محبّت است و در واقع، محبت یکی از اصیلترین و اساسیترین احتیاجات روانی افراد به شمار میرود. (2) عدم تأمین این احتیاج، سبب پیدایش تشویش و اضطراب در افراد میشود. کمبود و فقدان محبّت، تأثیرات سوء و ضایعات دردناکی در روح افراد به وجود آورده، روابط آنان را با یکدیگر، تحت تأثیر قرار میدهد. (3) محبّت، چراغی پرفروغ، برای فائق آمدن بر تاریکی تنهایی و عمیقترین نیازی است که انسانها همواره در طول تاریخ، درصدد یافتن راه حلّی برای آن بودهاند. محبّت راهی به سوی همشکلی و همسانی و طریقی برای دستیابی به کمالِ مطلوب است. بنابراین دوست داشتن، نیازی اصیل برای آدمی بوده و هست و خواهد بود. (4)
سه. اسباب محبّت
برای محبّت، اسبابی ذکر شده است که مهمترین آن (حبّ ذات) است. (5) اولین محبوب نزد هر موجود عاقلی (ذی شعور)، نفس و ذات خودش است؛
__________________________________________________
(1). نگا: محمد تقی مصباح یزدی، اخلاق در قرآن، ج اوّل، ص 359 و 360.
(2). علی شریعتمداری، روانشناسی تربیتی، صص 251- 253.
(3). محمد خدایاری فرد، مسائل نوجوانان و جوانان، ص 31.
(4). نگا: محمدرضا کاشفی، آیین مهرورزی، بخش اوّل و دوّم.
(5). نگا: همان، بخش چهارم.
زیرا چنانکه در تعریف محبّت گفته شد، محبت به سبب ملایمت طبع به شیئی حاصل میشود و روشن است که هیچ چیز، ملایم و موافقتر از ذات هر موجودی، به خودش نیست؛ همانطور که معرفت هر موجودی به خود، ژرفتر و عمیقتر از معرفت به غیر خود است. بنابراین میتوان گفت: اولین محبوب نزد هر موجودی، ذات خودش است. معنای (حبّ ذات) این است که در طبع هر موجود ذی شعور و عاقلی، میلی به دوام هستیاش وجود دارد؛ چنانکه کمال هستی نیز مورد توجّه او است؛ زیرا نقصان، فقدان کمال است و نبود کمال، نوعی نیستی است و از آنجا که موجود عاقل، از نیستی تنفر دارد، از فقدان کمال- که نوعی نیستی است- متنفر است. از همین رو میتوان گفت: حبّ ذات؛ یعنی، میل به دوام و کمال هستی.
چهار. محبّت خدا
آمیختگی فطرت انسان با محبّت، دلیلی بر وجود محبّت در ذات اقدس الهی است؛ زیرا نمیتوان پذیرفت بدون آنکه (محبّت) در خداوند سبحان باشد، آن را در آدمی به ودیعت بگذارد. آیا معنا دارد کسی چیزی به شیئی بدهد، بدون آنکه آن چیز را خود داشته باشد؟!
ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش
ابوالحسن دیلمی میگوید: در حضور من از یکی از فیلسوفان درباره پدید آمدن عشق سؤال شد، گفت: نخستین کسی که عشق ورزید، خدای متعال بود. (1) از سوی دیگر، چنان که در نکته پیشین بیان شد، یکی از مهمترین اسباب
__________________________________________________
(1). عطف الألف، ص 28.
محبّت، حبّ ذات است که در هر موجود عاقلی وجود دارد. بنابراین خداوند هم به عنوان یک موجود ذی شعور، میتواند ذات خود را دوست داشته باشد. امّا غیر از این حبّ ذات، ما به آیاتی از قرآن برخورد میکنیم که نشانگر دوستی و محبّت خدا به بندگانش است. (1) آیا این محبّت به غیر از حبّ ذات است و اساساً آیا محبّت خداوند، به همان معنای (محبّت) انسانها است؟
نخست اینکه محبّت خداوند به بندگانش، از همان جهت حبّ ذات است؛ زیرا مخلوق از افعالی است که از ذات او، نشأت گرفته و در واقع نشانگر اسما و صفات او است. خداوند متعال از آنجا که ذات خویش را دوست میدارد، هر آن چیزی را که حکایتگر و بیانگر آن ذات است، نیز دوست میدارد. (2) عین القضات همدانی در این باب کلماتی شنیدنی دارد:
دریغا به جان مصطفی ای شنونده این کلمات! خلق پنداشتهاند که انعام و محبت او با خلق، از برای خلق است. نه از برای خلق نیست؛ بلکه از برای خود میکند که عاشق، چون عطایی دهد، به معشوق و با وی لطف کند؛ آن لطف نه به معشوق میکند که آن با عشق خود میکند. دریغا از دست این کلمه! تو پنداری که محبّت خدا با مصطفی، از برای مصطفی است؟ این محبّت او از بهر خود است. (3) دوم اینکه حبّ خداوند به بندگان، به معنای یک حبّ انفعالی نیست که در عالم مادی وجود دارد. حبّ خداوند به خویش- به گفته ابن سینا- همان ادراک (خیر) است. خداوند از آن روی که مُدرک جمال حضرت خود است، عاشق
__________________________________________________
(1). مثلًا بقره (2)، آیه 65؛ آل عمران (3)، آیه 31 و ....
(2). نگا: المیزان، ج اوّل، ص 411.
(3). تمهیدات، ص 217.
است و از آن روی که ذات او مدرَک است به ذات، معشوق است. (1) و چون فعل خداوند از ذات او جدایی ندارد، آن نیز مورد محبّت خداوند است. بدین معنا که خداوند، افعال خود را- که مرتبط با ذات او است- دوست میدارد و چون مخلوقاتش، نتیجه فعل حضرتش هستند، آنها را نیز دوست میدارد؛ ولی این حبّ به معنای انفعالی نفسانی- که در عالم مادی مطرح میشود- نیست؛ بلکه بازگشتش به همان حبّ ذات است که معنای آن ادراک خیر و کمال است. امّا ظهور این محبّت- به فرموده حضرت امام رحمه الله- همان بروز رحمت و کرامتش به بندگان است. (2) به عبارت دیگر وقتی خداوند، به بندهای از رحمت بیکران خود لطف میکند، در حقیقت او را مورد محبّت خویش قرار داده است.
با توجّه به این توضیحات، روشن میشود که معنای محبّت خداوند به بندگان، همان ادراک خیر و کمالی است که از ذاتش میجوشد و این معنا مانند محبّت ما انسانها، به یکدیگر نیست که به نوعی در آن انفعال نفسانی هست و چون معنای محبّت خداوند با آنچه که ما به یکدیگر محبّت میکنیم، متفاوت است، نیازی را که در محبّت ما وجود دارد- و در نکته دوم گفته شد- اصلًا در محبّت خدا معنا ندارد. ما برای رهایی از تنهایی، کسب کمالات و آرامش روحی و اتحاد با دیگران، نیازمند محبّتیم؛ امّا محبّتی که نفس در برابر آن منفعل و مبتهج میگردد! و لکن محبّت خداوند به بندگان، برای هیچ یک از این امور نیست؛ چرا که او نیازی به رهیدن از تنهایی، به دست آوردن کمالات و ... ندارد. او غنی با لذات است؛ محبّت او به مخلوقاتش همان ادراک خیر و کمالی است که در ذاتش وجود دارد و مظاهر آن در همه هستی، پرتو افکن شده است.
__________________________________________________
(1). نگا: رساله عشق، صص 4- 6.
(2). اربعین، ص 390 و 391.
- [سایر] خداوند ما را آفریده، چون ما را دوست دارد و دوست داشتن نوعی نیاز است؛ پس آیا خداوند نیازمند است که ما را بیافریند؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] از آنجا که خداوند انسان را آفریده و آفرینش انسان به خواست وی نبوده است چگونه خداوند می تواند انسانی را که آفریده خویش است مجبور به انجام فرائضی کند که خود می خواهد؟ چرا باید اگر از فرمان وی سرپیچی کند مجازات شود؟ به کدامین دلیل؟ اگر خدا می خواست او را اطاعت کنند چرا بندگانی چون فرشتگان نیافرید تا شب و روز او را سجده کنند؟ و به درک این حقیر بهشت و جهنّم را برای انسان بیافریند؟
- [سایر] مگر خدای متعال از همه چیز بینیاز نیست؛ پس چه نیازی به آفرینش جهان داشت؟ اگر بگویید خدا فیاض است، این سؤال پدید میآید که پس خداوند باید جهان را بیافریند تا فیاض باشد؛ آیا این نوعی نیاز نیست؟
- [سایر] خداوند قبل از این که زمان را بیافریند چه میکرد؟
- [سایر] سلام. در بحث واجب الوجود بودن خدا، گفته میشود که اگر خدا محدود باشد یعنی چیزهایی هست که خدا آنها را ندارد و برای داشتنشان نیازمند به آنها میشود و نیازمند بودن در خدا راه ندارد. سؤال من این است؛ چه اشکالی دارد که خداوند محدود باشد! و نیاز به بقیه چیزهایی را که نداره، نداشته باشد؟ چون نیاز وقتی مطرح میشود که ما چیزی را بخواهیم حالا خدا آن چیزهایی را که ندارد نخواهد، دیگر به آنها نیازمند نمیشود؛ مثلاً من قدرت ندارم و نیازی هم به قدرت ندارم، که حالا برای داشتنش بخواهم به غیر خودم نیاز پیدا کنم. خدا محدود باشد و یک بخشی را نداشته باشد، و به آن بخش هم نیاز نداشته باشد، چه اشکالی دارد؟ گفته میشود که برای داشتنش به آن نیازمند هست، من میگویم اصلاً آنرا نخواهد چه اشکالی پیش میآید؟
- [سایر] ایا خداوند می تواند خدایی مانند خود بیافریند؟
- [سایر] هر چیزی رو خدا آفریده و از ابتدای هستی با آینده همه چیز را خدا آفریده یعنی خالق هر چیزی خداست، پس خدا رو کی آفریده؟
- [سایر] اگر خدا ما را آفریده پس هر چه نیاز داریم به ما باید بدهند، پس چه نیازی به دعا و التماس است؟
- [سایر] آیا خداوند می تواند موجودی را بیافریند که خود قادر به از بین بردن آن نباشد؟
- [سایر] آیا خدا میتواند سنگی بیافریند که خود قادر بر برداشتن آن نباشد؟
- [آیت الله سیستانی] اهدای خون به بیماران نیازمند به آن، و همچنین گرفتن پولی به ازای آن جایز است.
- [آیت الله شبیری زنجانی] نذر نیازمند صیغه است و در صیغه نذر باید نام خداوند به زبان جاری گردد ولی سایر اجزاء صیغه لازم نیست با لفظ باشد، بلکه میتواند با نوشتار یا انجام کاری باشد. همچنین لازم نیست نام خدا به لفظ عربی برده شود، پس اگر مثلاً بگوید چنانچه مریض من خوب شود، برای خدا بر من است که هزار تومان به فقیر بدهم، نذر او صحیح است.
- [آیت الله اردبیلی] سزاوار نیست پدر و مادر با تفاوت و تبعیض بین اولاد، مالی را به آنان ببخشند، مگر این که بعضی از آنها نیازمند یا دارای امتیازات عقلی و شرعی باشند.
- [آیت الله مکارم شیرازی] مستحب است در دادن زکات فطره خویشاوندان محتاج را بر دیگران مقدم دارد و بعد همسایگان نیازمند را و مستحب است اهل علم و فضل را اگر نیازی داشته باشند بر غیر آنها مقدم بشمرد.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر زکات فطره را به یکی از هشت مصرفی که در مسأله 1933 برای زکات مال گفته شد برسانند کافی است، ولی احتیاط مستحبّ آن است که فقط به فقرای شیعه بلکه فقط به مساکین (یعنی فقرای بسیار نیازمند) بدهند.
- [آیت الله جوادی آملی] .سیّد مستحق خمس یا فقیه جامع الشرای ط نمی توانند برای بریءالذمّه کردن بدهکار، خ مس را دستگردان کنند و به مبلغ کمتری مصالحه نمایند، برای این که وجوب خمس برای کمک به امام (ع) و سادات نیازمند است و با دستگردان کردن، نیاز سادات فقیر برطرف نمیشود. چنانچه مصلحتی وجود داشته باشد , فقیه جامع الشرای ط می تواند با مبلغی دستگردان نماید ; همچنین است ا گر دستگردان جهت مهلت دادن به کسی باشد که خمس ب ر ذمّه دارد که در صورت مصلحت, جایز است.
- [آیت الله مظاهری] کسانی که نیاز به خانه مسکونی یا لوازم زندگی یا ازدواج و مانند اینها دارند و اگر پولی که دارند در حجّ صرف کنند نمیتوانند رفع نیاز کنند حجّ بر آنها واجب نیست ولی اگر نیاز به اینها نداشته باشند حجّ بر آنها واجب است.
- [امام خمینی] - ترجمه سوره قل هو الله احد بسم الله الرحمن الرحیم: (قل هو الله احد)، یعنی بگو ای محمد (ص) که خداوند، خدایی است یگانه. (الله الصمد)، یعنی خدایی که از تمام موجودات بی نیاز است. (لم یلد و لم یولد)، فرزند ندارد و فرزند کسی نیست. (و لم یکن له کفوا احد)، یعنی هیچ کس از مخلوقات مثل او نیست.
- [آیت الله شبیری زنجانی] کفیل باید چند شرط داشته باشد: 1 - ممیّز باشد. 2 - عاقل باشد. 3 - بالغ باشد ولی اگر نابالغ با اجازه یا اذن ولی کفالت کند، صحیح است. 4 - قصد کفالت داشته باشد. 5 - اگر کفالت نیازمند صرف مال باشد، سفیه نباشد و کفالت سفیه بدون اذن یا اجازه ولیّ در صورتی که نیازمند صرف مال خود است، باطل است. 6 - مفلّس نباشد و کفالت مفلّس، چنانچه نیازمند تصرّف در مالی باشد که از تصرف در آن ممنوع است، بدون اذن یا اجازه طلبکاران صحیح نیست. 7 - کسی او را در کفالت مجبور نکرده باشد و چنانچه کسی او را مجبور کرده باشد، کفالت او باطل است مگر بعد از برطرف شدن اجبار، کفالت را امضا کند. 8 - بتواند کسی را که کفیل او شده حاضر نماید.
- [آیت الله مکارم شیرازی] در صورتی که سادات فقیر نیاز به سرمایه ای برای کسب و کار داشته باشند می توان از باب خمس به آنها داد (البته به مقداری که نیاز زندگی آنها را تأمین کند).