منظور از احاطه داشتن ذات خداوند بر اشیاء چیست و ذات در مورد خداوند چه مفهومی دارد؟ خداوند در قرآن مجید احاطه خویش بر موجودات را در چند آیه بیان نمود . در سوره فصلت آیه 54 (أَلَا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِّن لِّقَاءِ رَبِّهِمْ أَلَا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطٌ ) و سوره نساء آیه 126 (وَللّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطًا ) دو آیه مزبور احاطه خداوند را بر همه اشیاء یاد آور شده اند . بدین معنی که هر چه را که شی صدق می کند چه باندازه یک ذره باشد یا یک میلیاردم ذره و چه مجموع جهان هستی چه مادی باشد مانند اجسام و چه غیر مادی باشد مانند اندیشه و تخیلات و چه از قبیل مجردات باشد مانند ارواح و فرشتگان خداوند بر همه آنها محیط است حال این سؤال مطرح است که احاطه بر جهان هستی احاطه علمی است یا وجودی . عده ای عقیده دارند احاطه خداوند بر جهان هستی احاطه علمی است دلیل آنها هم آیه 12 سوره طلاق است(اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا) و جمعی دیگر معتقدند احاطه خدا بر جهان احاطه وجودی است . خداوند علت حقیقی و یگانه تمام مخلوقات است و هر موجودی در پیدایش و هستی خود، به هستی بی پایان خدای متعال تکیه زده است و هرگز نمیتوان میان آن موجود و خدا حجاب و حائلی فرض نمود یا آن را از خداوند پنهان دانست؛ بلکه هر چیزی، برای او آشکار بوده و او به درون و بیرون هر چیز مسلّط و محیط است. هر جا باشیم، او با ما است و به آنچه میکنیم، دانا است، (حدید، آیه 4) در واقع به هر جا روی کنیم، خدا در آنجا هست(بقره، آیه 115 - آموزش دین، علامه طباطبایی، ص 64 و 65). اگر شما میخواهید به حقیقت این معنا واقف شوید، در احاطه و استیلای (خود) نسبت به (بدن) فکر کنید. به این صورت که (خود) را، اگر نسبت به (بدن) محیط ببینید، و در استیلای خاص آن اندیشه کنید، تحیّر شما زیاد خواهد شد؛ ما نه کیفیّت و چگونگی این احاطه و استیلا را در مییابیم و نه ابعاد اسرارآمیز آن را میفهمیم. همین قدر میبینیم که احاطه و استیلایی در این بین هست که بسیار عمیق و حساب شده است. (خود) ما (آنچه با کلمه (من) به آن اشاره میشود)، به بدنِ ما احاطه و استیلای مرموزی دارد. هر وقت اراده میکند - که حقیقت این اراده را هم در نمییابیم - هر عضوی را بخواهد، حرکت میدهد و هر تصرّفی را بخواهد انجام میدهد. شما خود به فکر بپردازید و ببینید که هر وقت اراده میکنید، بلند میشوید، مینشینید دست خود را حرکت میدهید، چشم خود را میبندید و در محدوده اراده خود آنچه میخواهید عمل میکنید. سپس در یکایک همین موارد، به اندیشه بپردازید و مثلاً در آن حال که دست خود را بی حرکت نگه داشته و میخواهید حرکت دهید، فکر عمیق بکنید که وقتی اراده مینمایید و دست خود را حرکت میدهید، چه میشود؟ آن که اراده میکند کیست؟ و اراده آن چیست؟ و نسبت آن با دست شما چگونه است؟ چه ارتباطی، احاطهای و استیلایی به دست شما دارد و کیفیت آن چیست؟ در این صورت چه مییابید عیناً و شهوداً چه درک میکنید؟ آیا میتوانید به قضیه برسید و چگونگی امر را بیابید؟ هر چه هست، این احاطه و استیلا را شما در مییابید - آن هم به شهود عینی - گرچه از تفسیر آن عاجز و از نیل به کنه آن قاصرید و از دقایق ابعاد آن محجوب هستید. وقتی به این احاطه و استیلا فکر کردید، و از آن با خبر شدید، توجه کنید که این، احاطه و استیلای یک مخلوق عاجز و موجود فقیر است. و از این طریق تا حدودی که میتوانید احاطه و استیلای مقام ربوبی را بر جهان هستی درک کنید و ببینید که استیلا و احاطه خالق متعال چگونه و چه خواهد بود؟ و در این مقام به این نیز فکر کنید که (خود) ((من) شما کجا است؟ داخل بدن است، یا خارج آن و یا نه این است و نه آن، و مطلبی فوق آن است؟ سپس با مراعات تنزیه و نفی تشبیه، به این حقیقت توجه کنید که: داخل فی الاشیاء لا بالممازجة خارج عنها لا بالمبانیة ( مقالات، محمد شجاعی، ج 3، ص 235 و 236) و یا: لیس فی الاشیاء بوالج، و لا عنها بخارج ، نه در چیزی درون است و نه برون آن (نهج البلاغه، خ 186) آنچه حق است اقرب از حبل الورید / تو فکنده تیر فکرت را بعید ای کمان و تیرها بر ساخته / صید نزدیک و تو دور انداخته دلایل متعددی برای اثبات احاطه علمی خداوند میتوان اقامه کرد که در این مجال به بیان دو دلیل اکتفا میشود: الف) خالقیت: موجودات جهان همگی مخلوق هستند و مجموعهی نظام هستی به آفریننده و نظمدهنده خود نیازمندند، به گونهای که اگر لحظهای پیوند آنها با تدبیر کنندهی امور قطع شود، از بین میروند؛ لذا خداوند، غفلت خود از مخلوقاتش را نفی کرده و میفرماید: ( و لقد خلقنا فوقکم سبع طرائق و ما کنّا عن الخلق غافلین) و ما بالای سر شما هفت راه (طبقه) قرار دادیم و ما از خلق (خود) غافل نیستیم(مؤمنون، آیهی 17) . ب) حسابرسی: این که خداوند اعمال همهی بندگان را در روز جزا حسابرسی میکند؛ دلیل بر احاطهی علمی خداوند بر همه چیز و همهی جزئیات اعمال ماست. لذا در قرآن آمده است: ( فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره، و من یعمل مثقال ذرة شراً یره) پس هر کس هموزن ذرهای کار خیر انجام دهد آن را میبیند و هر کس هموزن ذرّهای کار بد کرده آن را میبیند ( زلزال، آیهی 8-72) . ج) صفات خداوند و بررسی آنها نیز می تواند در فهم احاطه خداوند به ما یاری رساند و در اینجا به بررسی برخی از آنها اکتفا می کنیم.: (قدرت) خدا نیز براهین بسیاری دارد. ما در این جا به ذکر یک برهان اکتفا میکنیم، و آن برهان سعهی وجودی است. ما اگر توانایی بر کاری نداشته باشیم حتماً به خاطر کمبودی است. حال اگر وجودی را ملاحظه کنیم که از هر نظر نامحدود است، چگونه ممکن است چیزی خارج از حوزهی قدرت او باشد؟ بنابراین چون خدا وجود نامحدود دارد پس بر همه چیز قادر است. (شکور) نیز از صفات خدا است(شوری، آیهی 23) ( شاکر) و (مشکور) از مادهی (شکر) به گفتهی راغب اصفهانی در (مفردات) معنی اصلی آن (تصور نعمت و اظهار آن) است. این واژه هنگامی که در مورد خداوند به کار میرود، چند معنی دارد: کسی که طاعت کم را میپذیرد و ثواب بسیار میدهد یا نعمت فراوان میبخشد و به شکر مختصر راضی میشود. و در حقیقت به معنای جزا و پاداش عمل دادن است. امّا نه به مقدار عمل بلکه به مقدار لطف پروردگار. (رحمان) و (رحیم) بودن خدا نیز به جهت این است که از یک سو (رحمت عام) خداوند، دوست و دشمن و مؤمن و کافر و نیکوکار و گنهکار را شامل میشود و از سوی دیگر (رحمت خاص) و تنها در اختیار نیکان و پاکان قرار میگیرد و ویژهی مؤمنان است؛ لذا خداوند هم رحمان است و هم رحیم. آثار رحمت خداوند را میتوان در نظام تکوین، نظام تشریع و نظام آخرت به روشنی مشاهده کرد. (جبار) نیز همچون (متکبر) از صفات خداوند است (حشر، آیهی 23) ( جبار) در اصل ریشهی لغت، یا از مادهی (جبر) به معنی قهر و غلبه و قدرت است، و یا از مادهی (جبران) به معنی برطرف ساختن نقص چیزی است. این واژه به هر دو معنا، گاهی به صورت مذمت (در حق مستکبران) و گاهی در معنی مدح به کار میرود و به کسی گفته میشود که نیازمندیهای مردم و نقایص آنها را جبران میکند، و استخوانهای شکسته را پیوند میدهد و یا این که دارای قدرت فراوانی است که غیر او در برابر او خاضع میباشند بیآن که بخواهد بر کسی ستم کند و یا از قدرتش سوء استفاده کند. به همین جهت، جبار به هنگامی که به این معناست با صفات مدح دیگر همراه میگردد. مانند (الملک القدوس)، (الجبار المتکبر). (حکیم) بودن خداوند نیز با دلایل عقلی قابل اثبات است؛ زیرا (حکیم) به کسی گفته میشود که افعال خود را به بهترین وجه از نزدیکترین راه، انجام میدهد و از هرگونه کار نادرست و ناموزون و خلاف پرهیز میکند در حقیقت (حکمت) بیشتر ناظر به جنبههای عملی است. در حالی که (علم) ناظر به جنبههای نظری میباشد. بنابراین تمامی دلایلی که برای علم خداوند، اقامه میشود وصف حکیم بودن او را نیز اثبات میکند. ( برای اطلاع بیشتر ر.ک: 1. پیام قرآن، مکارم شیرازی، ج 4 2. آشنایی با معارف قرآن، تفسیر موضوعی 3، مفاهیم اعتقادی، واحد تدوین کتب درسی) معنای ذات: ذات) اصطلاحآ به هستی محض و هویت مطلق گفته میشود و هیچ لفظی وجود ندارد که بر آن دلالت کند؛ زیرا دلالت لفظ بر ذات، متوقف بر ادراک و شناخت ذات است و هیچ کس توان درک یا شهود آن هویت مطلق را ندارد. او خدایی است که افکار بلند اندیشوران متألّه، کنه ذاتش را درک نکنند و غواصان دریای شهود، دستشان از پی بردن به کمال هستیاش کوتاه، و راه اکتناه او، هم از راه فکر هم از طریق دل مسدود است ( الَذی لا یُدْرِکُه بُعدَ الهِمَمِ وَ لایَنالُهُ غوصُ الفِطَن) ( نهج البلاغه/ خطبه،1). ذات را هیچ گونه مرتبه ای نیست و وحدت آن حقیقی است، آنچه از مراتب و کثرات در جهان هستی مشاهده می شود، همه در ظهورات ذات است و نه در ذات هستی. ذات حق که از آن به (هویت غیبیه)، (غیب ذات)، (مقام ذات)، (مرتبه ذات) و گاهی هم به الفاظ دیگر (مانند (عنقاء) و (غیب الغیوب)) تعبیر می شود, همان وجود صرف است ; وجودی که هیچ گونه حدی ندارد; از جمیع تعینات - چه مفهومی , و چه مصداقی - مبراست ; ما ذات حق را می شناسیم چون وجود را می شناسیم و سریان وجود را در اشیا درک می کنیم، ولی کنه وجود و ذات حق تعالی را نمی شناسیم زیرا نه نامی دارد و نه نشانی ; نه اسمی دارد, و نه رسم و صفتی ; نه با اسم یا صفتی مقید است و نه با عدم آن اسم یا صفت ; نه با تعین خاصی متعین است و نه با عدم همان تعین . حتی با (اطلاق) و (عدم تعین) هم مقید نیست ; زیرا (اطلاق) و (عدم تعین) نیز به جای خود, نوعی تعین و قید است و مقام ذات از آن هم منزه و مبرا است . اما تعینات اسمی و وصفی (اسما و صفات حق ) همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلی به ظهور می رسند را می شناسیم چون در مظاهر و اشیا ظهور دارند. از دیدگاه عرفان اسلامی اطلاق ذات اختصاص به خداوند دارد و مخلوقات، ظهور ذات اند و نه خود ذات. به عبارتی می توان گفت: ذات مخلوقات، همان وجود و هستی محض حق تعالی است که در مخلوقات و مظاهر حضور و ظهور دارد. ولی از نگاه فلاسفه که معتقد به ماهیت هستند، اشیا دارای ذات می باشند. ذات اشیا از نگاه فلسفی آمیزه ای از جنس و فصل آنها است که با تهلیل ذهنی قابل امتیاز و تشخیص است.
منظور از احاطه داشتن ذات خداوند بر اشیاء چیست و ذات در مورد خداوند چه مفهومی دارد؟
خداوند در قرآن مجید احاطه خویش بر موجودات را در چند آیه بیان نمود . در سوره فصلت آیه 54 (أَلَا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِّن لِّقَاءِ رَبِّهِمْ أَلَا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطٌ ) و سوره نساء آیه 126 (وَللّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطًا ) دو آیه مزبور احاطه خداوند را بر همه اشیاء یاد آور شده اند . بدین معنی که هر چه را که شی صدق می کند چه باندازه یک ذره باشد یا یک میلیاردم ذره و چه مجموع جهان هستی چه مادی باشد مانند اجسام و چه غیر مادی باشد مانند اندیشه و تخیلات و چه از قبیل مجردات باشد مانند ارواح و فرشتگان خداوند بر همه آنها محیط است حال این سؤال مطرح است که احاطه بر جهان هستی احاطه علمی است یا وجودی . عده ای عقیده دارند احاطه خداوند بر جهان هستی احاطه علمی است دلیل آنها هم آیه 12 سوره طلاق است(اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا) و جمعی دیگر معتقدند احاطه خدا بر جهان احاطه وجودی است .
خداوند علت حقیقی و یگانه تمام مخلوقات است و هر موجودی در پیدایش و هستی خود، به هستی بی پایان خدای متعال تکیه زده است و هرگز نمیتوان میان آن موجود و خدا حجاب و حائلی فرض نمود یا آن را از خداوند پنهان دانست؛ بلکه هر چیزی، برای او آشکار بوده و او به درون و بیرون هر چیز مسلّط و محیط است. هر جا باشیم، او با ما است و به آنچه میکنیم، دانا است، (حدید، آیه 4) در واقع به هر جا روی کنیم، خدا در آنجا هست(بقره، آیه 115 - آموزش دین، علامه طباطبایی، ص 64 و 65). اگر شما میخواهید به حقیقت این معنا واقف شوید، در احاطه و استیلای (خود) نسبت به (بدن) فکر کنید. به این صورت که (خود) را، اگر نسبت به (بدن) محیط ببینید، و در استیلای خاص آن اندیشه کنید، تحیّر شما زیاد خواهد شد؛ ما نه کیفیّت و چگونگی این احاطه و استیلا را در مییابیم و نه ابعاد اسرارآمیز آن را میفهمیم. همین قدر میبینیم که احاطه و استیلایی در این بین هست که بسیار عمیق و حساب شده است. (خود) ما (آنچه با کلمه (من) به آن اشاره میشود)، به بدنِ ما احاطه و استیلای مرموزی دارد. هر وقت اراده میکند - که حقیقت این اراده را هم در نمییابیم - هر عضوی را بخواهد، حرکت میدهد و هر تصرّفی را بخواهد انجام میدهد. شما خود به فکر بپردازید و ببینید که هر وقت اراده میکنید، بلند میشوید، مینشینید دست خود را حرکت میدهید، چشم خود را میبندید و در محدوده اراده خود آنچه میخواهید عمل میکنید. سپس در یکایک همین موارد، به اندیشه بپردازید و مثلاً در آن حال که دست خود را بی حرکت نگه داشته و میخواهید حرکت دهید، فکر عمیق بکنید که وقتی اراده مینمایید و دست خود را حرکت میدهید، چه میشود؟ آن که اراده میکند کیست؟ و اراده آن چیست؟ و نسبت آن با دست شما چگونه است؟ چه ارتباطی، احاطهای و استیلایی به دست شما دارد و کیفیت آن چیست؟ در این صورت چه مییابید عیناً و شهوداً چه درک میکنید؟ آیا میتوانید به قضیه برسید و چگونگی امر را بیابید؟ هر چه هست، این احاطه و استیلا را شما در مییابید - آن هم به شهود عینی - گرچه از تفسیر آن عاجز و از نیل به کنه آن قاصرید و از دقایق ابعاد آن محجوب هستید. وقتی به این احاطه و استیلا فکر کردید، و از آن با خبر شدید، توجه کنید که این، احاطه و استیلای یک مخلوق عاجز و موجود فقیر است. و از این طریق تا حدودی که میتوانید احاطه و استیلای مقام ربوبی را بر جهان هستی درک کنید و ببینید که استیلا و احاطه خالق متعال چگونه و چه خواهد بود؟ و در این مقام به این نیز فکر کنید که (خود) ((من) شما کجا است؟ داخل بدن است، یا خارج آن و یا نه این است و نه آن، و مطلبی فوق آن است؟ سپس با مراعات تنزیه و نفی تشبیه، به این حقیقت توجه کنید که: داخل فی الاشیاء لا بالممازجة خارج عنها لا بالمبانیة ( مقالات، محمد شجاعی، ج 3، ص 235 و 236) و یا: لیس فی الاشیاء بوالج، و لا عنها بخارج ، نه در چیزی درون است و نه برون آن (نهج البلاغه، خ 186)
آنچه حق است اقرب از حبل الورید / تو فکنده تیر فکرت را بعید
ای کمان و تیرها بر ساخته / صید نزدیک و تو دور انداخته
دلایل متعددی برای اثبات احاطه علمی خداوند میتوان اقامه کرد که در این مجال به بیان دو دلیل اکتفا میشود:
الف) خالقیت: موجودات جهان همگی مخلوق هستند و مجموعهی نظام هستی به آفریننده و نظمدهنده خود نیازمندند، به گونهای که اگر لحظهای پیوند آنها با تدبیر کنندهی امور قطع شود، از بین میروند؛ لذا خداوند، غفلت خود از مخلوقاتش را نفی کرده و میفرماید: ( و لقد خلقنا فوقکم سبع طرائق و ما کنّا عن الخلق غافلین) و ما بالای سر شما هفت راه (طبقه) قرار دادیم و ما از خلق (خود) غافل نیستیم(مؤمنون، آیهی 17) .
ب) حسابرسی: این که خداوند اعمال همهی بندگان را در روز جزا حسابرسی میکند؛ دلیل بر احاطهی علمی خداوند بر همه چیز و همهی جزئیات اعمال ماست. لذا در قرآن آمده است: ( فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره، و من یعمل مثقال ذرة شراً یره) پس هر کس هموزن ذرهای کار خیر انجام دهد آن را میبیند و هر کس هموزن ذرّهای کار بد کرده آن را میبیند ( زلزال، آیهی 8-72) .
ج) صفات خداوند و بررسی آنها نیز می تواند در فهم احاطه خداوند به ما یاری رساند و در اینجا به بررسی برخی از آنها اکتفا می کنیم.:
(قدرت) خدا نیز براهین بسیاری دارد. ما در این جا به ذکر یک برهان اکتفا میکنیم، و آن برهان سعهی وجودی است. ما اگر توانایی بر کاری نداشته باشیم حتماً به خاطر کمبودی است. حال اگر وجودی را ملاحظه کنیم که از هر نظر نامحدود است، چگونه ممکن است چیزی خارج از حوزهی قدرت او باشد؟ بنابراین چون خدا وجود نامحدود دارد پس بر همه چیز قادر است. (شکور) نیز از صفات خدا است(شوری، آیهی 23) ( شاکر) و (مشکور) از مادهی (شکر) به گفتهی راغب اصفهانی در (مفردات) معنی اصلی آن (تصور نعمت و اظهار آن) است. این واژه هنگامی که در مورد خداوند به کار میرود، چند معنی دارد: کسی که طاعت کم را میپذیرد و ثواب بسیار میدهد یا نعمت فراوان میبخشد و به شکر مختصر راضی میشود. و در حقیقت به معنای جزا و پاداش عمل دادن است. امّا نه به مقدار عمل بلکه به مقدار لطف پروردگار. (رحمان) و (رحیم) بودن خدا نیز به جهت این است که از یک سو (رحمت عام) خداوند، دوست و دشمن و مؤمن و کافر و نیکوکار و گنهکار را شامل میشود و از سوی دیگر (رحمت خاص) و تنها در اختیار نیکان و پاکان قرار میگیرد و ویژهی مؤمنان است؛ لذا خداوند هم رحمان است و هم رحیم. آثار رحمت خداوند را میتوان در نظام تکوین، نظام تشریع و نظام آخرت به روشنی مشاهده کرد.
(جبار) نیز همچون (متکبر) از صفات خداوند است (حشر، آیهی 23) ( جبار) در اصل ریشهی لغت، یا از مادهی (جبر) به معنی قهر و غلبه و قدرت است، و یا از مادهی (جبران) به معنی برطرف ساختن نقص چیزی است. این واژه به هر دو معنا، گاهی به صورت مذمت (در حق مستکبران) و گاهی در معنی مدح به کار میرود و به کسی گفته میشود که نیازمندیهای مردم و نقایص آنها را جبران میکند، و استخوانهای شکسته را پیوند میدهد و یا این که دارای قدرت فراوانی است که غیر او در برابر او خاضع میباشند بیآن که بخواهد بر کسی ستم کند و یا از قدرتش سوء استفاده کند. به همین جهت، جبار به هنگامی که به این معناست با صفات مدح دیگر همراه میگردد. مانند (الملک القدوس)، (الجبار المتکبر).
(حکیم) بودن خداوند نیز با دلایل عقلی قابل اثبات است؛ زیرا (حکیم) به کسی گفته میشود که افعال خود را به بهترین وجه از نزدیکترین راه، انجام میدهد و از هرگونه کار نادرست و ناموزون و خلاف پرهیز میکند در حقیقت (حکمت) بیشتر ناظر به جنبههای عملی است. در حالی که (علم) ناظر به جنبههای نظری میباشد. بنابراین تمامی دلایلی که برای علم خداوند، اقامه میشود وصف حکیم بودن او را نیز اثبات میکند. ( برای اطلاع بیشتر ر.ک: 1. پیام قرآن، مکارم شیرازی، ج 4 2. آشنایی با معارف قرآن، تفسیر موضوعی 3، مفاهیم اعتقادی، واحد تدوین کتب درسی)
معنای ذات:
ذات) اصطلاحآ به هستی محض و هویت مطلق گفته میشود و هیچ لفظی وجود ندارد که بر آن دلالت کند؛ زیرا دلالت لفظ بر ذات، متوقف بر ادراک و شناخت ذات است و هیچ کس توان درک یا شهود آن هویت مطلق را ندارد. او خدایی است که افکار بلند اندیشوران متألّه، کنه ذاتش را درک نکنند و غواصان دریای شهود، دستشان از پی بردن به کمال هستیاش کوتاه، و راه اکتناه او، هم از راه فکر هم از طریق دل مسدود است ( الَذی لا یُدْرِکُه بُعدَ الهِمَمِ وَ لایَنالُهُ غوصُ الفِطَن) ( نهج البلاغه/ خطبه،1). ذات را هیچ گونه مرتبه ای نیست و وحدت آن حقیقی است، آنچه از مراتب و کثرات در جهان هستی مشاهده می شود، همه در ظهورات ذات است و نه در ذات هستی.
ذات حق که از آن به (هویت غیبیه)، (غیب ذات)، (مقام ذات)، (مرتبه ذات) و گاهی هم به الفاظ دیگر (مانند (عنقاء) و (غیب الغیوب)) تعبیر می شود, همان وجود صرف است ; وجودی که هیچ گونه حدی ندارد; از جمیع تعینات - چه مفهومی , و چه مصداقی - مبراست ; ما ذات حق را می شناسیم چون وجود را می شناسیم و سریان وجود را در اشیا درک می کنیم، ولی کنه وجود و ذات حق تعالی را نمی شناسیم زیرا نه نامی دارد و نه نشانی ; نه اسمی دارد, و نه رسم و صفتی ; نه با اسم یا صفتی مقید است و نه با عدم آن اسم یا صفت ; نه با تعین خاصی متعین است و نه با عدم همان تعین . حتی با (اطلاق) و (عدم تعین) هم مقید نیست ; زیرا (اطلاق) و (عدم تعین) نیز به جای خود, نوعی تعین و قید است و مقام ذات از آن هم منزه و مبرا است . اما تعینات اسمی و وصفی (اسما و صفات حق ) همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلی به ظهور می رسند را می شناسیم چون در مظاهر و اشیا ظهور دارند.
از دیدگاه عرفان اسلامی اطلاق ذات اختصاص به خداوند دارد و مخلوقات، ظهور ذات اند و نه خود ذات. به عبارتی می توان گفت: ذات مخلوقات، همان وجود و هستی محض حق تعالی است که در مخلوقات و مظاهر حضور و ظهور دارد. ولی از نگاه فلاسفه که معتقد به ماهیت هستند، اشیا دارای ذات می باشند. ذات اشیا از نگاه فلسفی آمیزه ای از جنس و فصل آنها است که با تهلیل ذهنی قابل امتیاز و تشخیص است.
- [سایر] علم چیست؟ آیا تعریف علم به دانستن واقعیات عالم در مورد ذات اشیاء و قوانین حاکم بین آنها، صحیح است؟
- [سایر] من وجود دارم پس بدنم (وجودم) مکانی را احاطه کرده و خداوند نامحدود است حال آیا من (وجود من) خدا را محدود نمی کند و هزاران اشیاء دیگر که وجود دارند اگر خدا نامحدود است پس این همه وجود در کجا هستند؟
- [سایر] اعجاز قرآن از نظر بیان احاطه علم خداوند چگونه است؟
- [سایر] اگر بگوییم خداوند علم به ذات خودش دارد، پس باید گفت خدا قادر به ذات است، بنابراین خدا ذو جهتین میشود، هم قادر به ذات و هم مقدور به ذات. این چگونه حل میشود؟
- [سایر] در آیین بودا خداوند چه مفهومی دارد؟
- [سایر] در آیین بودا خداوند چه مفهومی دارد؟
- [سایر] ملاقات با خدا چه مفهومی دارد؟
- [سایر] ذات خدا بسیط است، پس یا همه خدا را می توان شناخت یا هیچ چیز از ذات خدا را نمی توان شناخت و چون محدودیم و او نامحدود پس نمی توان ذات خدا را به هیچ مقدار شناخت. پس چرا در اول کار ذات خدا را به بساطت شناختیم؟
- [سایر] لطفا در مورد صفات و ذات خداوند تبارک و تعالی توضیح دهید و آیا تفکر، کنجکاوی و بررسی در مورد ذات خداوند جایز است؟
- [سایر] اعتماد به نفس به چه مفهومی است و آیا در مقابل اعتماد به خدا قرار نمیگیرد؟
- [آیت الله جوادی آملی] .اشیاء عتیقه و آثار باستانی که از زیر خاک به دست می آید، اگرچه گنج نیستند; ولی خمس دارند.
- [آیت الله مکارم شیرازی] هرگاه بعد از آب کشیدن فرش و لباس مختصری گل یا ذرات صابون و اشیاء دیگر در آن دیده شود پاک است و اگر اشیاء بزرگتری باشد ظاهر آنها نیز پاک است و اگر آب نجس به باطن آنها نفوذ کرده برای پاک شدن باطن آنها باید آب پاک نیز به آن برسد و خارج شود.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اگر بعد از آب کشیدن لباس و مانند آن خورده گل یا اشیائی دیگر در آن دیده شود چنانچه بداند مانع رسیدن آب نشده پاک است، ولی اگر آب نجس به باطن گل یا اشیاء رسیده باشد ظاهر گل و اشیاء، پاک و باطن آنها نجس است.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر جنسی را نقد بفروشند، خریدار و فروشنده بعد از معامله میتوانند جنس و پول را از یکدیگر مطالبه نموده و تحویل بگیرند و تحویل دادن اشیاء غیر منقول همچون خانه و زمین و اشیاء منقول همچون فرش و لباس به این است که اختیار تصرّف در مال را بدست طرف معامله قرار دهد.
- [آیت الله شبیری زنجانی] پاک کردن مخرج غائط با چیزهایی که احترام آنها لازم است، مانند کاغذی که اسم خداوند متعال یا یکی از معصومین علیهمالسلام بر آن نوشته شده، حرام است، همچنین بنا بر احتیاط باید از پاک کردن مخرج با استخوان و سرگین اجتناب نمود ولی اگر با آنها پاک نمود مخرج غائط پاک میشود، اگر چه احتیاط مستحب در تکرار تطهیر با اشیاء دیگر میباشد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] 16 اگر به هیچ وجه در آن مسجد و مساجد دیگر قابل استفاده نیست، می توانند آن را بفروشند و اشیاء مشابه قابل استفاده ای خریداری کنند.
- [آیت الله مکارم شیرازی] خوردن اشیاء خبیث و پلید که طبع انسان از آن تنفر دارد (مانند فضله حیوانات و آب بینی و امثال آن) حرام است هرچند پاک باشد.
- [آیت الله جوادی آملی] .اگر کسی بعضی از اشیاء و گوهرهای دریایی را که روی آب دریا شناور هستند، جمعآوری نماید، به عنوان غوص خمس ندارد. تعاقب ید غوّاصان در گوهر
- [آیت الله سبحانی] خوردن اشیاء خبیث و پلید که طبع انسان از آن تنفّر دارد (مانند فضله حیوانات و آب بینی و امثال آن) حرام است هر چند پاک باشد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] گندم یا چیز دیگری را که برای فطره می دهند باید مخلوط با خاک و اشیاء دیگر نباشد، مگر این که بقدری کم باشد که به حساب نیاید.