آیا اینکه خداوند جایگاه هر انسانی را در آن دنیا می داند با اختیار انسان ها منافات ندارد؟ این پرسش که (علم پیشین و تقدیر خدا چگونه با اختیاری بودن افعال ما سازگار است؟ ) از اساسیترین پرسشها درباره اختیار انسان است. نخست به مسئله (تقدیر) خدا و نسبت آن با اختیار انسان میپردازیم. تقدیر دارای دو معنا و دو نوع است: 1. تقدیر علمی؛ یعنی، سنجش و اندازهگیری یا اندازه شناسی و مقصود این است که او میداند؛ هر چیزی در هر زمان و هر مکان، به چه صورتی تحقق مییابد. به بیان دیگر، او به فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرایط پیدایش پدیدهها و در پی آن، رخ دادن آنها علم دارد. تقدیر علمی خدا، با اختیار انسان منافاتی ندارد؛ چرا که او میداند مثلاً فلان شخص با اختیار و انتخاب خود، چه افعال و اعمالی را انجام میدهد. در علم پیشین الهی، فعل انسان با وصف اختیاری بودن، متعلَّق علم خدا قرار میگیرد و چنین علمی نه تنها منافی اختیار نیست؛ بلکه تأیید کننده آن نیز هست.برای آگاهی بیشتر نگا: سعیدیمهر، محمد، علم پیشین الهی و اختیار انسان. 2. تقدیر عینی؛ یعنی، ایجاد به اندازه، چیزی را به اندازه ایجاد کردن و یا اندازه برای چیزی قرار دادن. تقدیر عینی خداوند، عبارت است از تدبیر مخلوقات به گونهای که پدیدهها و آثار خاصی بر آنها مترتب گردد و این طبعاً به حسب قرب و بعد هر پدیدهای، متفاوت خواهد بود؛ چنان که نسبت به جنس، نوع، شخص و حالات او تفاوت خواهد داشت. به عنوان مثال تقدیر نوع انسان، این است که از مبدأ زمانی خاص تا سرآمد معینی در کره زمین، زندگی کند و تقدیر هر فردی، این است که در مقطع زمانی محدود واز پدر و مادری معیّن به وجود آید. همچنین تقدیر روزی و سایر شئون زندگی و افعال اختیاری او، عبارت است از فراهم شدن شرایط خاص، برای هر یک از آنها. در واقع خداوند هر مخلوقی را با حدود و قیود و اندازه، شرایط، خصوصیات و توانهای مخصوصی به وجود میآورد. این تقدیر نیز با اختیار انسان منافات ندارد؛ چرا که اعمال اختیاری ما و مقدمات آن همچون هر پدیده دیگری، از مجرا و دایره خاص خود تحقق مییابد و این همان تقدیر عینی خداوند است. به عنوان مثال سخن گفتن انسان - که یک عمل اختیاری است - باید از مجرا یا مجاری خاص خود تحقق یابد. از این رو خداوند با اعطای ریه، حنجره، تارهای صوتی، زبان، دندانها، لبها و ... این مجاری را برای تحقّق سخن گفتن مقدر فرموده است. همچنین مقدمات افعال اختیاری را با شرایط خاصی مقدر فرموده است؛ برای مثال او دستگاه گوارش را فراهم کرده و موادی آفریده تا در آن تصرف شود. باید دست و پا باشد تا انسان بتواند در آنها تصرف کند. اگر اعضا و جوارح نبود تا تصرف در مواد خارجی انجام دهد، خوردن اختیاری، تحقق نمییافت. اموری را که خداوند به تقدیر عینی مقدر فرموده است دو گونه است: 2-1. تحقق برخی از امور را بدون دخالت اراده و اختیار انسان اراده کرده است و جای اِعمال اختیار و توهّم اختیار انسان در آن نیست. اعضا و جوارح ما جبراً به ما داده شده است. قدرت اختیار، تفکّر و انتخاب برای ما جبری است. مقدمات اختیار و موادی که اعمال اختیاری ما روی آن انجام میگیرد، جبری است. به بیان دیگر، اصل اختیار، مقدمات افعال اختیاری و موادی که افعال اختیاری روی آن انجام میگیرد، همه براساس تقدیر عینی خداوند - که براساس اقتضائات عالم هستی و جهان مخلوق بوده - جبری است. 2-2. تحقق برخی از امور را مشروط به اراده آزاد انسان قرار داده است. به عبارت دیگر اراده و تقدیر عینی خداوند، به این تعلّق گرفته است که اگر انسان با استفاده از اختیار خود، خواستار انجام (الف) شود، فعل (الف) تحقّق یابد و اگر خواستار اجرای (ب) شود، عمل (ب) پدید آید. بنابراین براساس تقدیر عینی الهی، اینکه ما چگونه از اختیار خوداستفاده کنیم و آن مقدمات را به کار گیریم و از مواد چه بسازیم، در اختیار ما خواهد بود. ذکر این نکته نیز بایسته است که تقدیر عینی، در حقیقت به ایجاد علل ناقصه بازگشت میکند؛ یعنی، مقدماتی که پیدایش یک پدیده بر آنها متوقف است و به نحوی در تعیین حد و اندازه آن شیء لازم است، نه کافی. اما علت تامه شیء، اگر چه مستند به خداوند است، طبق این اصطلاح، (تقدیر) نامیده نمیشود؛ بلکه (قضا) است. براساس این تحلیل، تقدیر عینی قابل تغییر است؛ چون وقتی مقدمات یک شیء فراهم شود، هنوز باید چند واسطه دیگر تحقّق یابد تا به خود آن پدیده برسد و در این میان، ممکن است موانعی پدید آید و جلوی تحقق آن شیء را بگیرد. با توجه به این نکته، معنای بسیاری از روایات در باب تغییر تقدیر، روشن میشود. از این گونه روایات استفاده میشود که پارهای از کنشهای انسان، تقدیرات را تغییر میدهد. برای مثال صدقه موجب دفع بلای مقدر میگردد و یا صله رحم، عمر را طولانی میکند. در این موارد، تقدیر عینی اوّلی آن بود که براساس شرایط مخصوص، بلایی نازل شود و یا فردی با تصادف یا امراض جسمانی، در سن خاصی فوت کند. اما مانعی مانند صدقه و صله رحم، به عنوان تقدیر ثانوی جلوی تحقق بلا و فوت را گرفته و موجب تغییر آن شده است. چاره دفع بلا نَبْوَد ستم چاره، احسان باشد و عفو و کرم گفت الصَّدْقة مردّ للبلا داوِ مَرْضاکَ بِصَدْقَة یا فتی مثنوی، دفتر 6، بیت 2590 و 2591. قضای الهی و اختیار انسان (قضا) به معنای پایان دادن و کار را یکسره کردن است و میتوان مرحله نهایی یک کار را نیز قضا نامید. (قضا) نیز دو اصطلاح دارد: (قضای علمی) و (قضای عینی). علم به پایان کار و مرحله نهایی یک فعل، (قضای علمی) است و پایان یافتن، یکسره شدن و تحقق نهایی کار را (قضای عینی) میگویند. 1. قضای علمی خداوند؛ یعنی، علم او به وقوع حتمی پدیدهها. با اختیار انسان منافات ندارد؛ زیرا او علم دارد که پدیده یا فعل و کاری با اختیار انسان حتماً به وقوع خواهد پیوست. به بیان دیگر او میداند فلان فعل انسان با وصف اختیاری بودن، حتماً به وقوع خواهد پیوست؛ یعنی، او چنان کاری را اراده کرده و با اختیار خود آن را انجام خواهد داد. 2. قضای عینی خداوند؛ یعنی، انتساب تحقّق عینی پدیدهها به او. مقتضای قضای عینی خداوند این است که وجود پدیدهها را از آغاز پیدایش تا دوران شکوفایی و تا پایان عمر؛ بلکه از هنگام فراهم شدن مقدمات بعید، تحت تدبیر حکیمانه الهی بدانیم و فراهم شدن شرایط پیدایش و رسیدن به مرحله نهایی را مستند به اراده او بشماریم. قضای عینی رسیدن هر معلولی به حد ضرورت وجودی، از راه تحقق علت تامهاش است؛ زیرا هیچ مخلوقی استقلال در وجود و آثار وجودی ندارد. در نتیجه ایجاب و ضرورت وجودی همه پدیدهها، مستند به خدای متعال خواهد بود که دارای غنا و استقلال مطلق است. در واقع، همان گونه که وجود هر پدیدهای، انتساب به اذن و مشیت تکوینی خدا دارد و بدون اذن او هیچ موجودی پا به عرصه وجود نمینهد: پیدایش هر چیزی مستند به قضای عینی الهی است و بدون آن، هیچ موجودی شکل و حدود ویژه خود را نمییابد و به سرانجام خویش نمیرسد. مورکی بر کاغذی دید او قلم گفت با موری دگر این راز هم که عجایب نقشها آن کلک کرد همچو ریحان و چو سوسن زار و ورد گفت آن مور اِصبع است آن پیشهور وین قلم در فعل فرع است و اثر گفت آن مورِ سوم کز بازو است که اصبع لاغر ز زورش نقش بست همچنین میرفت بالا تا یکی مهترِ موران فطن بود اندکی گفت کز صورت مبینید این هنر که به خواب و مرگ گردد بیخبر صورت آمد چون لباس و چون عصا جز به عقل و جان نجنبد نقشها بیخبر بود او که آن عقل و فؤاد بیزتقلیب خدا باشد جماد همان، 4، ادبیات 3721 - 3728. قضای عینی و اختیار انسان قضای عینی الهی، با اختیار انسان منافات ندارد. شبهه ناسازگاری قضای عینی الهی با اختیار انسان، از این تصور غیر صحیح ناشی شده است که ضرورت وجود و تحقّق فعل - موقعی که علت تامهاش موجود باشد - به معنای اضطرار در مقابل اختیار انگاشته شده است. در حالی که این تلقی صحیح نیست؛ چرا که با توجه به چندگونگی استناد معلول واحد به چند علت، مسئله عدم تعارض قضای عینی الهی، با اختیار انسان حل میگردد. گفتنی است تأثیر چند علت در پیدایش یک پدیده، به چند صورت قابل تصور است: 1. چند علت با هم و در کنار یکدیگر تأثیر کند؛ مانند اینکه اجتماع آب، بذر، حرارت و ... موجب شکفتن بذر و روییدن گیاه میشود. 2. هر یک از علتها به طور متناوب مؤثر باشد، به طوری که طول عمر پدیده، بر تعداد آنها تقسیم شود و هر بخشی از آن، معلول یکی از عوامل و عللی باشد که به نوبت، تأثیر خود را میبخشد؛ چنان که چند موتور، یکی پس از دیگری روشن شد، و موجب ادامه حرکت هواپیما گردد. 3. تأثیر آنها مترتب بر یکدیگر باشد؛ چنان که در برخورد چند توپ با یکدیگر یا در تصادفات زنجیرهای ملاحظه میشود. نمونه دیگر آن، تأثیر اراده انسان در حرکت دست و تأثیر آن در حرکت قلم و تأثیر آن، در پیدایش نوشته است. 4. تأثیر مترتب چند عامل طولی، به گونهای که وجود هر یک از آنها وابسته به وجود دیگری باشد؛ مانند وجود انسان و اراده او که وابسته به اراده الهی است. در همه این صورتها، اجتماع چند علت برای پیدایش معلول واحد لازم است. با توجّه به انواع استناد معلول واحد به چند علت - و به خصوص نوع چهارم - روشن میشود که استناد افعال اختیاری انسان به خدای متعال، منافاتی با استناد آنها به اراده خود انسان ندارد؛ زیرا این استنادها در طول یکدیگر است و تزاحمی با هم ندارد. به بیان دیگر، استناد فعل به انسان، در یک سطح و استناد وجود آن به خدای متعال، در سطح بالاتری است که در آن سطح، وجود خود انسان و وجود مادهای که کارش را روی آن انجام میدهد و وجود ابزارهایی که کار را به وسیله آنها انجام میدهد و حتی قدرت اختیار و انتخاب او، همگی مستند به خدا است؛ زیرا انسان از خود هیچ گونه استقلالی ندارد و همه این امور را خداوند به او عطا کرده و قدرت انتخاب و گزینش و اختیار داده است و به او اجازه میدهد که مطابق اختیار خود عمل کند و اگر او نخواهد که انسان مختار و آزاد باشد؛ انسان قادر بر هیچ عمل اختیاری نخواهد بود. پس تأثیر اراده انسان در مقام جزء آخر از علت تامه در افعال خودش، منافاتی با استناد وجود همه اجزای علت تامه به خدای متعال ندارد. اینکه در برخی آیات، افعال و احوال و سرنوشت ما به خدا نسبت داده میشود - مانند (وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ)؛ و تا خدا پروردگار جهانیان نخواهد[شما نیز ]نخواهید خواست: تکویر (81)، آیه 29. - برای آن است که ما را به توحید افعالی (یکی از مراحل عالی توحید) واقف گرداند. قرآن میخواهد انسان را خداشناس بار آورد و آدمی را با این نکته آشنا سازد که کمالش در درک احتیاج خود به خداوند است؛ زیرا انسان سراپا نقص وجودی و فقر محض است. ای دهنده عقلها! فریادرس تا نخواهی تو، نخواهد هیچ کس هم طلب از توست و هم آن نیکویی ما کیایم اول تویی، آخر تویی هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش ما همه لاشیم با چندین تراش مثنوی معنوی، دفتر 6، ابیات 1438 - 1440. برای آگاهی بیشتر ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، ج 1، آموزش عقاید، صص 180 - 187؛ همان، معارف قرآن، ج 1، صص 202 - 222؛ مطهری، مرتضی، انسان و سرنوشت. [پایان کد انتخابی]
آیا اینکه خداوند جایگاه هر انسانی را در آن دنیا می داند با اختیار انسان ها منافات ندارد؟
آیا اینکه خداوند جایگاه هر انسانی را در آن دنیا می داند با اختیار انسان ها منافات ندارد؟
این پرسش که (علم پیشین و تقدیر خدا چگونه با اختیاری بودن افعال ما سازگار است؟ ) از اساسیترین پرسشها درباره اختیار انسان است. نخست به مسئله (تقدیر) خدا و نسبت آن با اختیار انسان میپردازیم. تقدیر دارای دو معنا و دو نوع است: 1. تقدیر علمی؛ یعنی، سنجش و اندازهگیری یا اندازه شناسی و مقصود این است که او میداند؛ هر چیزی در هر زمان و هر مکان، به چه صورتی تحقق مییابد. به بیان دیگر، او به فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرایط پیدایش پدیدهها و در پی آن، رخ دادن آنها علم دارد. تقدیر علمی خدا، با اختیار انسان منافاتی ندارد؛ چرا که او میداند مثلاً فلان شخص با اختیار و انتخاب خود، چه افعال و اعمالی را انجام میدهد. در علم پیشین الهی، فعل انسان با وصف اختیاری بودن، متعلَّق علم خدا قرار میگیرد و چنین علمی نه تنها منافی اختیار نیست؛ بلکه تأیید کننده آن نیز هست.برای آگاهی بیشتر نگا: سعیدیمهر، محمد، علم پیشین الهی و اختیار انسان. 2. تقدیر عینی؛ یعنی، ایجاد به اندازه، چیزی را به اندازه ایجاد کردن و یا اندازه برای چیزی قرار دادن. تقدیر عینی خداوند، عبارت است از تدبیر مخلوقات به گونهای که پدیدهها و آثار خاصی بر آنها مترتب گردد و این طبعاً به حسب قرب و بعد هر پدیدهای، متفاوت خواهد بود؛ چنان که نسبت به جنس، نوع، شخص و حالات او تفاوت خواهد داشت. به عنوان مثال تقدیر نوع انسان، این است که از مبدأ زمانی خاص تا سرآمد معینی در کره زمین، زندگی کند و تقدیر هر فردی، این است که در مقطع زمانی محدود واز پدر و مادری معیّن به وجود آید. همچنین تقدیر روزی و سایر شئون زندگی و افعال اختیاری او، عبارت است از فراهم شدن شرایط خاص، برای هر یک از آنها. در واقع خداوند هر مخلوقی را با حدود و قیود و اندازه، شرایط، خصوصیات و توانهای مخصوصی به وجود میآورد. این تقدیر نیز با اختیار انسان منافات ندارد؛ چرا که اعمال اختیاری ما و مقدمات آن همچون هر پدیده دیگری، از مجرا و دایره خاص خود تحقق مییابد و این همان تقدیر عینی خداوند است. به عنوان مثال سخن گفتن انسان - که یک عمل اختیاری است - باید از مجرا یا مجاری خاص خود تحقق یابد. از این رو خداوند با اعطای ریه، حنجره، تارهای صوتی، زبان، دندانها، لبها و ... این مجاری را برای تحقّق سخن گفتن مقدر فرموده است. همچنین مقدمات افعال اختیاری را با شرایط خاصی مقدر فرموده است؛ برای مثال او دستگاه گوارش را فراهم کرده و موادی آفریده تا در آن تصرف شود. باید دست و پا باشد تا انسان بتواند در آنها تصرف کند. اگر اعضا و جوارح نبود تا تصرف در مواد خارجی انجام دهد، خوردن اختیاری، تحقق نمییافت. اموری را که خداوند به تقدیر عینی مقدر فرموده است دو گونه است:
2-1. تحقق برخی از امور را بدون دخالت اراده و اختیار انسان اراده کرده است و جای اِعمال اختیار و توهّم اختیار انسان در آن نیست. اعضا و جوارح ما جبراً به ما داده شده است. قدرت اختیار، تفکّر و انتخاب برای ما جبری است. مقدمات اختیار و موادی که اعمال اختیاری ما روی آن انجام میگیرد، جبری است. به بیان دیگر، اصل اختیار، مقدمات افعال اختیاری و موادی که افعال اختیاری روی آن انجام میگیرد، همه براساس تقدیر عینی خداوند - که براساس اقتضائات عالم هستی و جهان مخلوق بوده - جبری است.
2-2. تحقق برخی از امور را مشروط به اراده آزاد انسان قرار داده است. به عبارت دیگر اراده و تقدیر عینی خداوند، به این تعلّق گرفته است که اگر انسان با استفاده از اختیار خود، خواستار انجام (الف) شود، فعل (الف) تحقّق یابد و اگر خواستار اجرای (ب) شود، عمل (ب) پدید آید. بنابراین براساس تقدیر عینی الهی، اینکه ما چگونه از اختیار خوداستفاده کنیم و آن مقدمات را به کار گیریم و از مواد چه بسازیم، در اختیار ما خواهد بود. ذکر این نکته نیز بایسته است که تقدیر عینی، در حقیقت به ایجاد علل ناقصه بازگشت میکند؛ یعنی، مقدماتی که پیدایش یک پدیده بر آنها متوقف است و به نحوی در تعیین حد و اندازه آن شیء لازم است، نه کافی. اما علت تامه شیء، اگر چه مستند به خداوند است، طبق این اصطلاح، (تقدیر) نامیده نمیشود؛ بلکه (قضا) است.
براساس این تحلیل، تقدیر عینی قابل تغییر است؛ چون وقتی مقدمات یک شیء فراهم شود، هنوز باید چند واسطه دیگر تحقّق یابد تا به خود آن پدیده برسد و در این میان، ممکن است موانعی پدید آید و جلوی تحقق آن شیء را بگیرد. با توجه به این نکته، معنای بسیاری از روایات در باب تغییر تقدیر، روشن میشود. از این گونه روایات استفاده میشود که پارهای از کنشهای انسان، تقدیرات را تغییر میدهد. برای مثال صدقه موجب دفع بلای مقدر میگردد و یا صله رحم، عمر را طولانی میکند. در این موارد، تقدیر عینی اوّلی آن بود که براساس شرایط مخصوص، بلایی نازل شود و یا فردی با تصادف یا امراض جسمانی، در سن خاصی فوت کند. اما مانعی مانند صدقه و صله رحم، به عنوان تقدیر ثانوی جلوی تحقق بلا و فوت را گرفته و موجب تغییر آن شده است. چاره دفع بلا نَبْوَد ستم چاره، احسان باشد و عفو و کرم گفت الصَّدْقة مردّ للبلا داوِ مَرْضاکَ بِصَدْقَة یا فتی مثنوی، دفتر 6، بیت 2590 و 2591. قضای الهی و اختیار انسان (قضا) به معنای پایان دادن و کار را یکسره کردن است و میتوان مرحله نهایی یک کار را نیز قضا نامید. (قضا) نیز دو اصطلاح دارد: (قضای علمی) و (قضای عینی). علم به پایان کار و مرحله نهایی یک فعل، (قضای علمی) است و پایان یافتن، یکسره شدن و تحقق نهایی کار را (قضای عینی) میگویند.
1. قضای علمی خداوند؛ یعنی، علم او به وقوع حتمی پدیدهها. با اختیار انسان منافات ندارد؛ زیرا او علم دارد که پدیده یا فعل و کاری با اختیار انسان حتماً به وقوع خواهد پیوست. به بیان دیگر او میداند فلان فعل انسان با وصف اختیاری بودن، حتماً به وقوع خواهد پیوست؛ یعنی، او چنان کاری را اراده کرده و با اختیار خود آن را انجام خواهد داد.
2. قضای عینی خداوند؛ یعنی، انتساب تحقّق عینی پدیدهها به او. مقتضای قضای عینی خداوند این است که وجود پدیدهها را از آغاز پیدایش تا دوران شکوفایی و تا پایان عمر؛ بلکه از هنگام فراهم شدن مقدمات بعید، تحت تدبیر حکیمانه الهی بدانیم و فراهم شدن شرایط پیدایش و رسیدن به مرحله نهایی را مستند به اراده او بشماریم. قضای عینی رسیدن هر معلولی به حد ضرورت وجودی، از راه تحقق علت تامهاش است؛ زیرا هیچ مخلوقی استقلال در وجود و آثار وجودی ندارد. در نتیجه ایجاب و ضرورت وجودی همه پدیدهها، مستند به خدای متعال خواهد بود که دارای غنا و استقلال مطلق است. در واقع، همان گونه که وجود هر پدیدهای، انتساب به اذن و مشیت تکوینی خدا دارد و بدون اذن او هیچ موجودی پا به عرصه وجود نمینهد: پیدایش هر چیزی مستند به قضای عینی الهی است و بدون آن، هیچ موجودی شکل و حدود ویژه خود را نمییابد و به سرانجام خویش نمیرسد. مورکی بر کاغذی دید او قلم گفت با موری دگر این راز هم که عجایب نقشها آن کلک کرد همچو ریحان و چو سوسن زار و ورد گفت آن مور اِصبع است آن پیشهور وین قلم در فعل فرع است و اثر گفت آن مورِ سوم کز بازو است که اصبع لاغر ز زورش نقش بست همچنین میرفت بالا تا یکی مهترِ موران فطن بود اندکی گفت کز صورت مبینید این هنر که به خواب و مرگ گردد بیخبر صورت آمد چون لباس و چون عصا جز به عقل و جان نجنبد نقشها بیخبر بود او که آن عقل و فؤاد بیزتقلیب خدا باشد جماد همان، 4، ادبیات 3721 - 3728. قضای عینی و اختیار انسان قضای عینی الهی، با اختیار انسان منافات ندارد. شبهه ناسازگاری قضای عینی الهی با اختیار انسان، از این تصور غیر صحیح ناشی شده است که ضرورت وجود و تحقّق فعل - موقعی که علت تامهاش موجود باشد - به معنای اضطرار در مقابل اختیار انگاشته شده است. در حالی که این تلقی صحیح نیست؛ چرا که با توجه به چندگونگی استناد معلول واحد به چند علت، مسئله عدم تعارض قضای عینی الهی، با اختیار انسان حل میگردد.
گفتنی است تأثیر چند علت در پیدایش یک پدیده، به چند صورت قابل تصور است:
1. چند علت با هم و در کنار یکدیگر تأثیر کند؛ مانند اینکه اجتماع آب، بذر، حرارت و ... موجب شکفتن بذر و روییدن گیاه میشود.
2. هر یک از علتها به طور متناوب مؤثر باشد، به طوری که طول عمر پدیده، بر تعداد آنها تقسیم شود و هر بخشی از آن، معلول یکی از عوامل و عللی باشد که به نوبت، تأثیر خود را میبخشد؛ چنان که چند موتور، یکی پس از دیگری روشن شد، و موجب ادامه حرکت هواپیما گردد.
3. تأثیر آنها مترتب بر یکدیگر باشد؛ چنان که در برخورد چند توپ با یکدیگر یا در تصادفات زنجیرهای ملاحظه میشود. نمونه دیگر آن، تأثیر اراده انسان در حرکت دست و تأثیر آن در حرکت قلم و تأثیر آن، در پیدایش نوشته است.
4. تأثیر مترتب چند عامل طولی، به گونهای که وجود هر یک از آنها وابسته به وجود دیگری باشد؛ مانند وجود انسان و اراده او که وابسته به اراده الهی است. در همه این صورتها، اجتماع چند علت برای پیدایش معلول واحد لازم است. با توجّه به انواع استناد معلول واحد به چند علت - و به خصوص نوع چهارم - روشن میشود که استناد افعال اختیاری انسان به خدای متعال، منافاتی با استناد آنها به اراده خود انسان ندارد؛ زیرا این استنادها در طول یکدیگر است و تزاحمی با هم ندارد. به بیان دیگر، استناد فعل به انسان، در یک سطح و استناد وجود آن به خدای متعال، در سطح بالاتری است که در آن سطح، وجود خود انسان و وجود مادهای که کارش را روی آن انجام میدهد و وجود ابزارهایی که کار را به وسیله آنها انجام میدهد و حتی قدرت اختیار و انتخاب او، همگی مستند به خدا است؛ زیرا انسان از خود هیچ گونه استقلالی ندارد و همه این امور را خداوند به او عطا کرده و قدرت انتخاب و گزینش و اختیار داده است و به او اجازه میدهد که مطابق اختیار خود عمل کند و اگر او نخواهد که انسان مختار و آزاد باشد؛ انسان قادر بر هیچ عمل اختیاری نخواهد بود. پس تأثیر اراده انسان در مقام جزء آخر از علت تامه در افعال خودش، منافاتی با استناد وجود همه اجزای علت تامه به خدای متعال ندارد. اینکه در برخی آیات، افعال و احوال و سرنوشت ما به خدا نسبت داده میشود - مانند (وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ)؛ و تا خدا پروردگار جهانیان نخواهد[شما نیز ]نخواهید خواست: تکویر (81)، آیه 29. - برای آن است که ما را به توحید افعالی (یکی از مراحل عالی توحید) واقف گرداند. قرآن میخواهد انسان را خداشناس بار آورد و آدمی را با این نکته آشنا سازد که کمالش در درک احتیاج خود به خداوند است؛ زیرا انسان سراپا نقص وجودی و فقر محض است. ای دهنده عقلها! فریادرس تا نخواهی تو، نخواهد هیچ کس هم طلب از توست و هم آن نیکویی ما کیایم اول تویی، آخر تویی هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش ما همه لاشیم با چندین تراش مثنوی معنوی، دفتر 6، ابیات 1438 - 1440. برای آگاهی بیشتر ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، ج 1، آموزش عقاید، صص 180 - 187؛ همان، معارف قرآن، ج 1، صص 202 - 222؛ مطهری، مرتضی، انسان و سرنوشت.
[پایان کد انتخابی]
- [سایر] ما داریم که خدا می داند جایگاه انسان در بهشت یا دوزخ است . آیا این با اختیار انسان منافات ندارد ؟
- [سایر] آیا اعطای اختیار و قدرت به بنده توسط خداوند با مشیت خداوند منافات ندارد؟
- [سایر] تفاوت منظر دید یک انسان دیندار به دنیا با انسانی که سکولار است در چیست؟
- [سایر] انسان چرا خلق شده است؟ انسانی که نه به دنیا آمدنش دست خودش بوده و نه از دنیا رفتنش، ماموریتش در این دنیا چه بوده است؟
- [سایر] انسان چرا خلق شده است؟ انسانی که نه به دنیا آمدنش دست خودش بوده و نه از دنیا رفتنش، ماموریتش در این دنیا چه بوده است؟
- [سایر] آیا «حرکت جوهری» ملاّصدرا شامل همه موجودات می شود؟ در این صورت آیا با اختیار انسان منافات ندارد؟
- [سایر] آیا اختیار انسان در این دنیا محدود است؟
- [سایر] آیا طینت سجینی و علیینی با اختیار منافات ندارد؟ آیا اینکه در برخی، زمینه شقاوت قویتر است و بالعکس، با اختیار منافات ندارد؟
- [سایر] آیا خداوند روح خود را در انسان دمیده و به انسان حیات بخشیده تا در این دنیا به تکاپو بپردازد و از نعماتی که در اختیار انسان و سایر مخلوقات قرار داده استفاده و به شکرانه خالق بپردازد؟
- [سایر] آیا خدا بدون کمک انسان می تواند انسانی را خلق کند؟
- [آیت الله سیستانی] محلی را که انسان برای اقامت دائمی و زندگی خود اختیار کرده ، وطن اوست ، چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد ، یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد .
- [آیت الله نوری همدانی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن او است ، چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد ، یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد .
- [آیت الله بروجردی] محلی را که انسان برای اقامت خود اختیار کرده وطن او است، چه در آن جا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آن جا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله خوئی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست، چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله وحید خراسانی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست ولی اگر در ان جا به دنیا امده و وطن پدر و مادرش باشد اختیار کردن برای زندگی معتبر نیست بلکه تا اعراض نکرده وطن اوست
- [آیت الله سبحانی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست، چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست، چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آن جا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن او است؛ چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [امام خمینی] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست چه در آن جا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آن جا را برای زندگی اختیار کرده باشد.
- [آیت الله بهجت] محلی را که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده وطن اوست، چه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، یا خودش آنجا را برای زندگی اختیار کرده باشد، پس وطن انسان بنابر اقوی جایی است که عرفاً آنجا را وطن شخص بدانند و لازم نیست در آنجا ملکی داشته باشد و یا اینکه شش ماه آنجا زندگی کرده باشد، بلکه همینقدر که عرفاً آنجا وطن او به حساب بیاید کافی است.