بر چه اساس و مبنا و استنادی باید معاد و زندگی پس از مرگ رو قبول کرد و به اون اعتقاد داشت؟
بر چه اساس و مبنا و استنادی باید معاد و زندگی پس از مرگ رو قبول کرد و به اون اعتقاد داشت؟ برای اثبات معاد دو راه عمده وجود دارد راه اوّل این است که ما ابتدا با دلیل عقلی وجود خدا و اصل نبوّت عامّه را اثبات کنیم و آنگاه از راه معجزه و دلایل دیگر اثبات کنیم که محمد بن عبدالله(ص) ، پیامبر خداست و نیز با اخبار متواتر اثبات کنیم که قرآن کریم ، از زبان پیامبر (ص) صادر شده است. یا از راه معجزه بودن قرآن کریم ، ثابت نماییم که این کتاب ، از جانب خداست. و آنگاه می توانیم با گفته ی قرآن کریم و پیامبر(ص) به حقّانیت معاد و خصوصیات آن پی ببریم. امّا راه دوم این است که مستقیماً با برهان عقلی وجود معاد را اثبات نماییم . در اینجا به چند برهان عقلی برای اثبات وجود عالم آخرت به نحو اجمال اشاره می شود. برهان نخست : انسان فطرتا عشق به راحتی مطلق دارد ؛ و تمام تلاشش در دنیا این است که به راحتی مطلق برسد. لذا هر اندازه نیز راحتی به دست آورد باز قانع نمی شود و حالتی راحتر از آن را طلب می کند. ولی رسیدن به راحتی مطلق در دنیا محال است ؛ چرا که دنیا دار تزاحم و دار کون و فساد و تغییر است ؛ و این امور در تقابل با ثبات و آرامش می باشند. از طرفی وجود این میل به راحتی ، بدون متعلّق آن ، مستلزم این است که یک امر اضافی(نسبی و قیاسی ) بدون طرف مقابلش موجود شود ؛ که امری است محال. چون امور متضایف یا اضافی (قیاسی) همواره دو طرف دارند ؛ و وجود یک طرف بدون طرف دیگر ، عقلاً ممکن نیست. مثل بالا و پایین ، عاشق و معشوق ، طالب و مطلوب و ... . بنا براین باید عالمی باشد که راحتی مطلق در آن موجود باشد تا چنین محالی لازم نیاید ؛ و آن عالم ، عالمی غیر از دنیاست که ما آن را عالم بعد از مرگ یا عالم آخرت می نامیم. توضیح مطلب این که میل به راحتی مطلق یک حقیقت اضافی (قیاسی) است و حقایق اضافی همواره دو طرفه هستند و یکی بدون دیگری نمی تواند وجود داشته باشد ؛ مثل بالا و پایین ، پدر و فرزند ، چپ و راست ، عاشق و معشوق ، عالم و معلوم و ... . بنا براین ، معنی ندارد که عشق به راحتی مطلق باشد ولی راحتی مطلق که معشوق آن عشق است نباشد. چرا که عاشق بدون معشوق معنی ندارد ؛ همان طور که عالم بدون معلوم معنی ندارد.اگر عالمی هست پس حتما معلومی نیز هست ؛ اگر عاشقی هست پس حتما معشوقی نیز هست. چون عاشقِ عدم شدن معنی ندارد. اگر کسی بگوید من عاشقم ، حتماً از او پرسیده می شود که عاشق چه چیزی هستی؟ یا اگر بگوید من طالبم ، حتماً از او پرسیده می شود که طالب چه چیزی هستی؟ عاشق و طالب هیچ چیز بودن معنی ندارد. نیز توجّه شود که در امور اضافی ، اگر یک طرف ، امر واقعی است ، طرف دیگر نیز باید واقعی باشد ؛ و اگر یک طرف ، توهّمی است ، طرف دیگر نیز توهّمی خواهد بود. اشکال و جواب: برخی در اعتراض به این برهان گفته اند: من عاشق کوهی از طلا هستم. پس آیا کوهی از طلا باید موجود باشد؟ پاسخ می دهیم که کوهی از طلا دو شیء است نه یک شیء. کوه ، یک ماهیت است و طلا ماهیت دیگر ؛ و هر دوی اینها در عالم خارج وجود دارند. آنگاه شما از ترکیب این دو مفهوم حاصل شده از خارج ، یک مفهوم ذهنی ساخته اید. پس طلب شما در ذهن است و مطلوب شما هم یقیناً در ذهنتان وجود دارد. امّا راحتی مطلق دو شیء نیست بلکه یک شیء است. چون راحتی مطلق یعنی راحتی خالص بدون هیچ چیز دیگری. لذا واژه ی مطلق ،قید توضیحی است نه قید حقیقی ، مثل طلا که قید کوه واقع شده. به فرض هم که مطلق و راحتی ، دو شیء باشند ، باز مشکلی پیش نمی آید. چون در آن صورت لازم می آید راحتی و مطلق وجود داشته باشد ؛ کما اینکه در مثال اشکال کننده ، طلا و کوه جداگانه وجود دارند. امّا یقیناً دنیا جای وجود مطلق نیست. چون هر چیز مادّی مقید به مادّی بودن و زمان و مکان داشتن و امثال این امور می باشد. برهان دوم : انسان عاشق و طالب زندگی ابدی است ؛ لذا از تصوّر نابودن شدن خویش نیز هراس دارد. پس باید زندگی ابدی موجود باشد ؛ چون در غیر این صورت لازم می آید که عاشق بدون معشوق و طالب بدون مطلوب موجود شود ؛ که امری است عقلاً محال. برهان سوم: برهان حکمت خدا حکیم است ؛ و حکیم کار لغو و بیهوده نمی کند. و کار لغو و غیر حکیمانه آن است که یا غایت نداشته باشد یا غایت آن بهترین غایت ممکن نباشد. لذا خدا که حکیم می باشد ، محال است کاری انجام دهد که غایت نداشته باشد یا غایت آن بهترین غایت ممکن نباشد. پس لازم است که انسان و دیگر موجودات با مردن از بین نروند بلکه به عالم کاملتری منتقل شوند چون در غیر این صورت لازم می آید که خلقت انسان و دیگر موجودات ، عبث و غیر حکیمانه باشد. برهان چهارم: برهان عدل طبق براهین عقلی ، خدا عادل است ؛ پس محال است که اجازه دهد ظالمین بدون مجازات بمانند. از طرفی می بینیم که برخی از ظالمین تا لحظه ی مرگ مجازات نمی شوند ؛ یا ظلم آنها به قدری است که دنیا قابلیت مجازات آنها را ندارد ؛ مثلاً آنکه هزاران نفر را کشته ، باید هزاران بار اعدام شود ؛ ولی با همان اعدام نخست خواهد مرد. یا آنکه چشم هزاران نفر را کور نموده دو چشم بیشتر برای قصاص شدن ندارد. پس برای اینکه عدل خدا ظهور یابد باید عالمی غیر از دنیا نیز موجود باشد که امکان مجازات این گونه افراد در آن ممکن باشد. عالمی که محدودیتهای ذاتی عالم مادّه را نداشته باشد. مجادله با منکرین معاد به فرض که معادی در کار نیست. در این صورت حفظ ارزشهای اخلاقی ، ارزشهای اجتماعی ، حقوق بشر و ... محدود و ناپایدار می شود. اگر آخرت و حساب و کتابی در کار نیست ؛ و آخر کار انسان ، خاک شدن است ؛ پس چه فرقی می کند که ما بیست سال عمر بکنیم یا صد سال؟ با وجود معاد و زندگی ابدی ، نابودی یک انسان ، یعنی محروم ساختن او از کسب کمال برای زندگی ابدی خودش. ملاحظه می فرمایید که اگر معاد را انکار کنیم ، و در عمق فطرت خود آن را قبول نداشته باشیم ، تمام اساس زندگی اجتماعی و فردی بشر به هم می ریزد و سنگ روی سنگ بند نمی شود. پس آنچه پایه ی تمام ارزشهای انسانی است ، وجود باور فطرتی به معاد است. لکن شکّی نیست که اگر این باور ناخودآگاهِ فطری به صورت خودآگاه در آید ، محصولات آن صد چندان خواهد بود.
عنوان سوال:

بر چه اساس و مبنا و استنادی باید معاد و زندگی پس از مرگ رو قبول کرد و به اون اعتقاد داشت؟


پاسخ:

بر چه اساس و مبنا و استنادی باید معاد و زندگی پس از مرگ رو قبول کرد و به اون اعتقاد داشت؟


برای اثبات معاد دو راه عمده وجود دارد راه اوّل این است که ما ابتدا با دلیل عقلی وجود خدا و اصل نبوّت عامّه را اثبات کنیم و آنگاه از راه معجزه و دلایل دیگر اثبات کنیم که محمد بن عبدالله(ص) ، پیامبر خداست و نیز با اخبار متواتر اثبات کنیم که قرآن کریم ، از زبان پیامبر (ص) صادر شده است. یا از راه معجزه بودن قرآن کریم ، ثابت نماییم که این کتاب ، از جانب خداست. و آنگاه می توانیم با گفته ی قرآن کریم و پیامبر(ص) به حقّانیت معاد و خصوصیات آن پی ببریم. امّا راه دوم این است که مستقیماً با برهان عقلی وجود معاد را اثبات نماییم . در اینجا به چند برهان عقلی برای اثبات وجود عالم آخرت به نحو اجمال اشاره می شود.
برهان نخست :
انسان فطرتا عشق به راحتی مطلق دارد ؛ و تمام تلاشش در دنیا این است که به راحتی مطلق برسد. لذا هر اندازه نیز راحتی به دست آورد باز قانع نمی شود و حالتی راحتر از آن را طلب می کند. ولی رسیدن به راحتی مطلق در دنیا محال است ؛ چرا که دنیا دار تزاحم و دار کون و فساد و تغییر است ؛ و این امور در تقابل با ثبات و آرامش می باشند. از طرفی وجود این میل به راحتی ، بدون متعلّق آن ، مستلزم این است که یک امر اضافی(نسبی و قیاسی ) بدون طرف مقابلش موجود شود ؛ که امری است محال. چون امور متضایف یا اضافی (قیاسی) همواره دو طرف دارند ؛ و وجود یک طرف بدون طرف دیگر ، عقلاً ممکن نیست. مثل بالا و پایین ، عاشق و معشوق ، طالب و مطلوب و ... . بنا براین باید عالمی باشد که راحتی مطلق در آن موجود باشد تا چنین محالی لازم نیاید ؛ و آن عالم ، عالمی غیر از دنیاست که ما آن را عالم بعد از مرگ یا عالم آخرت می نامیم.
توضیح مطلب این که میل به راحتی مطلق یک حقیقت اضافی (قیاسی) است و حقایق اضافی همواره دو طرفه هستند و یکی بدون دیگری نمی تواند وجود داشته باشد ؛ مثل بالا و پایین ، پدر و فرزند ، چپ و راست ، عاشق و معشوق ، عالم و معلوم و ... . بنا براین ، معنی ندارد که عشق به راحتی مطلق باشد ولی راحتی مطلق که معشوق آن عشق است نباشد. چرا که عاشق بدون معشوق معنی ندارد ؛ همان طور که عالم بدون معلوم معنی ندارد.اگر عالمی هست پس حتما معلومی نیز هست ؛ اگر عاشقی هست پس حتما معشوقی نیز هست. چون عاشقِ عدم شدن معنی ندارد. اگر کسی بگوید من عاشقم ، حتماً از او پرسیده می شود که عاشق چه چیزی هستی؟ یا اگر بگوید من طالبم ، حتماً از او پرسیده می شود که طالب چه چیزی هستی؟ عاشق و طالب هیچ چیز بودن معنی ندارد.
نیز توجّه شود که در امور اضافی ، اگر یک طرف ، امر واقعی است ، طرف دیگر نیز باید واقعی باشد ؛ و اگر یک طرف ، توهّمی است ، طرف دیگر نیز توهّمی خواهد بود.
اشکال و جواب:
برخی در اعتراض به این برهان گفته اند: من عاشق کوهی از طلا هستم. پس آیا کوهی از طلا باید موجود باشد؟
پاسخ می دهیم که کوهی از طلا دو شیء است نه یک شیء. کوه ، یک ماهیت است و طلا ماهیت دیگر ؛ و هر دوی اینها در عالم خارج وجود دارند. آنگاه شما از ترکیب این دو مفهوم حاصل شده از خارج ، یک مفهوم ذهنی ساخته اید. پس طلب شما در ذهن است و مطلوب شما هم یقیناً در ذهنتان وجود دارد. امّا راحتی مطلق دو شیء نیست بلکه یک شیء است. چون راحتی مطلق یعنی راحتی خالص بدون هیچ چیز دیگری. لذا واژه ی مطلق ،قید توضیحی است نه قید حقیقی ، مثل طلا که قید کوه واقع شده.
به فرض هم که مطلق و راحتی ، دو شیء باشند ، باز مشکلی پیش نمی آید. چون در آن صورت لازم می آید راحتی و مطلق وجود داشته باشد ؛ کما اینکه در مثال اشکال کننده ، طلا و کوه جداگانه وجود دارند. امّا یقیناً دنیا جای وجود مطلق نیست. چون هر چیز مادّی مقید به مادّی بودن و زمان و مکان داشتن و امثال این امور می باشد.

برهان دوم :
انسان عاشق و طالب زندگی ابدی است ؛ لذا از تصوّر نابودن شدن خویش نیز هراس دارد. پس باید زندگی ابدی موجود باشد ؛ چون در غیر این صورت لازم می آید که عاشق بدون معشوق و طالب بدون مطلوب موجود شود ؛ که امری است عقلاً محال.

برهان سوم: برهان حکمت
خدا حکیم است ؛ و حکیم کار لغو و بیهوده نمی کند. و کار لغو و غیر حکیمانه آن است که یا غایت نداشته باشد یا غایت آن بهترین غایت ممکن نباشد. لذا خدا که حکیم می باشد ، محال است کاری انجام دهد که غایت نداشته باشد یا غایت آن بهترین غایت ممکن نباشد. پس لازم است که انسان و دیگر موجودات با مردن از بین نروند بلکه به عالم کاملتری منتقل شوند چون در غیر این صورت لازم می آید که خلقت انسان و دیگر موجودات ، عبث و غیر حکیمانه باشد.

برهان چهارم: برهان عدل
طبق براهین عقلی ، خدا عادل است ؛ پس محال است که اجازه دهد ظالمین بدون مجازات بمانند. از طرفی می بینیم که برخی از ظالمین تا لحظه ی مرگ مجازات نمی شوند ؛ یا ظلم آنها به قدری است که دنیا قابلیت مجازات آنها را ندارد ؛ مثلاً آنکه هزاران نفر را کشته ، باید هزاران بار اعدام شود ؛ ولی با همان اعدام نخست خواهد مرد. یا آنکه چشم هزاران نفر را کور نموده دو چشم بیشتر برای قصاص شدن ندارد. پس برای اینکه عدل خدا ظهور یابد باید عالمی غیر از دنیا نیز موجود باشد که امکان مجازات این گونه افراد در آن ممکن باشد. عالمی که محدودیتهای ذاتی عالم مادّه را نداشته باشد.

مجادله با منکرین معاد
به فرض که معادی در کار نیست. در این صورت حفظ ارزشهای اخلاقی ، ارزشهای اجتماعی ، حقوق بشر و ... محدود و ناپایدار می شود. اگر آخرت و حساب و کتابی در کار نیست ؛ و آخر کار انسان ، خاک شدن است ؛ پس چه فرقی می کند که ما بیست سال عمر بکنیم یا صد سال؟ با وجود معاد و زندگی ابدی ، نابودی یک انسان ، یعنی محروم ساختن او از کسب کمال برای زندگی ابدی خودش.
ملاحظه می فرمایید که اگر معاد را انکار کنیم ، و در عمق فطرت خود آن را قبول نداشته باشیم ، تمام اساس زندگی اجتماعی و فردی بشر به هم می ریزد و سنگ روی سنگ بند نمی شود. پس آنچه پایه ی تمام ارزشهای انسانی است ، وجود باور فطرتی به معاد است. لکن شکّی نیست که اگر این باور ناخودآگاهِ فطری به صورت خودآگاه در آید ، محصولات آن صد چندان خواهد بود.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین