فلسفه چیه؟!؟ آیا امر و نهی ای از امامان(ع) در مورد فلسفه داشته ایم!؟ به چه دردی می خوره!؟ و فرق فلاسفه دینی و غربی چیست و کلا در مورد فلسفه توضیح دهید!؟ در حقیقت، هیچ گاه نمی توان گفت فلسفه چیست؛ یعنی هیچ گاه نمی توان گفت: فلسفه این است و جز این نیست؛ زیرا فلسفه، آزاد ترین نوع فعالیت آدمی است و نمی توان آن را محدود به امری خاص کرد. عمر فلسفه به اندازه عمر انسان بر روی زمین است و در طول تاریخ تغییرات فراوانی کرده و هر زمان به گونه ای متفاوت با دیگر دوره ها بوده است، با این حال می کوشیم تا جایی که بتوانیم، فلسفه را معرفی کنیم. واژه فلسفه واژه فلسفه philosophy یا فیلوسوفیا که کلمه ای یونانی است، از دو بخش تشکیل شده است: فیلو به معنی دوستداری و سوفیا به معنی دانایی. وقتی از سقراط سئوال می کردند که: آیا تو فرد دانایی هستی؟ جواب می داد: نه، اما دوستدار دانایی ؛یعنی" فیلوسوفر" هستم. بنابراین فلسفه از اولین روز پیدایش به معنی عشق ورزیدن به دانایی، تفکر و فرزانگی بوده است. تعریف فلسفه ، تفکر است. تفکر درباره کلی ترین و اساسی ترین موضوعاتی که در جهان و در زندگی با آن ها روبه رو هستیم. فلسفه وقتی پدیدار می شود که سوالهایی بنیادین درباره خود و جهان می پرسیم. سوالاتی در مورد علت داشتن یا نداشتن جهان ، واقعی یا غیر واقعی بودن آن ، سرنوشت انسان ، معنای عدالت و چیستی آن ، در مورد زیبایی ، حقیقت زمان و ... چنانچه در این موضوعات می بینیم، پرسش ها و مسائل فلسفی از سنخ امور خاصی هستند و در هیچ علمی به این چنین موضوعات، پرداخته نمی شود.مثلا هیچ علمی نمی تواند به این سئوال که واقعیت یا حقیقت چیست؟ و یا این که عدالت چیست؟ پاسخ گوید. این امر به دلیل ویژگی خاص این مسائل است. یک ویژگی عمده موضوعات فلسفی، ابدی و همیشگی بودنشان است. همیشه وجود داشته و همیشه وجود خواهند داشت و در هر دوره ای، بر حسب شرایط آن عصر و پیشرفت علوم مختلف، پاسخ های جدیدی به این مسائل ارائه می گردد. فلسفه مطالعه واقعیت و وجود است، اما نه آن جنبه ای از واقعیت که علوم گوناگون بدان پرداخته اند. به عنوان نمونه، علم فیزیک درباره اجسام مادی از آن جنبه که حرکت و سکون دارند و علم زیست شناسی درباره موجودات از آن حیث که حیات دارند، به پژوهش و بررسی می پردازد. ولی در فلسفه کلی ترین امری که بتوان با آن سر و کار داشت، یعنی وجود موضوع تفکر قرار می گیرد. مشاییان موجود از آن جهت که موجود است را موضوع فلسفه می دانند و پیروان مکتب صدر المتالهین شیرازی ، وجود از آن جهت که موجود است را موضوع این علم می دانند. فلسفه همواره از روزهای آغازین حیات خود، علمی مقدس و فرا بشری تلقی می شد و آن را علمی الهی می دانستند. این طرز نظر، حتی در میان فلاسفه مسیحی و اسلامی رواج داشت؛ چنانکه جرجانی می گوید:فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی. همان طور که گفته شد، اساسا فلسفه از اولین روز پیدایش، به معنی عشق به دانایی و خرد و فرزانگی بوده و به علمی اطلاق می شد که در جستجوی دستیابی به حقایق جهان و عمل کردن به آنچه بهتر است،یعنی زندگانی درست بود. فلسفه در آغاز حیات خود شامل تمام علوم بود و این ویژگی را قرن ها حفظ کرد؛ چنانکه یک فیلسوف را جامع همه دانش ها می دانستند. اما به تدریج دانشها و علوم مختلف از آن جدا گشتند.در قدیم، این فلسفه که جامع تمام دانشها بود، بر دو قسم بود: فلسفه نظری و فلسفه عملی. فلسفه نظری به علم الهیات، ریاضیات و طیبعیات تقسیم می گشت که به ترتیب، علم اعلی، علم وسط و علم سفلی یا پایین تر نامیده می شد. فلسفه عملی نیز از سه قسمت تشکیل می شد: اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مد ن. اولی در رابطه با تدبیر امور شخصی انسان بود، دومی در رابطه با تدبیر امور خانواده و سومی تدبیر امور مملکت بود. مسائل فلسفه مسائل فلسفه، اساسی ترین سوالاتی است که بشر می تواند بپرسد. ویژگی این سوالات، این است که همیشه وجود داشته و خواهند داشت و هیچ علمی نمی تواند به آنها پاسخ دهد. هر انسانی با این سؤالات بنیادین که به زندگی معنا می بخشند، روبروست. سؤالاتی مانند:زیبایی چیست؟ آیا عالم هدفی دارد؟ علم ما واقعی است یا اینکه همه چیز یک نمایش است؟ و سئوالاتی مانند آن. هر علمی موجودات را از جنبه ای خاص بررسی می کند. مثلا هندسه هر چیز را از حیث اندازه و بعد و شیمی از جنبه خواص شیمیایی بررسی می کند. اما فلسفه در وجود موجودات، شناخت ما به آنها و چیستی حقیقی آنها سئوال می پرسد. به طور کلی اگر نتوان پرسشی را به طور تجربی و با استفاده از حواس یا با انجام آزمایش، پاسخ گفت، آن پرسش، یک پرسش فلسفی است. دانش فلسفه، مانند هر دانش دیگری، غریزه کنجکاوی انسان را در زمینه سوالات و پرسشهای مختلف ارضاء می کند؛ با این تفاوت که سوالات و مسائلی که فلسفه در پی حل آن ها است اساسی ترین و بنیادی ترین نوع مسائلی است که بشر با آن ها سر و کار داشته و دارد. اساسا در فلسفه لذتی وجود دارد که از نیاز ما به خود فلسفه؛ یعنی نیاز به دانستن و فهم جریانات عالم هستی بر می خیزد و گواه این مطلب، معنای خود واژه فلسفه یعنی عشق به دانایی و خرد است. لئوناردو داوینچی می گوید: عالی ترین لذت، لذت درک و معرفت است. فلسفه ما را بسوی این لذت متعالی راهنمایی می کند. اغلب ما انسان ها، جدا از لذات جسمانی، همواره به دنبال حقیقتی هستیم. در جستجوی فهم معنا و مقصود جهان و حوادث آنیم؛ گر چه همیشه به این نیاز درونی و فطری خود آگاه نباشیم. فلسفه به دلیل طبیعتی که دارد، به این نیاز ما پاسخ می دهد. و برای همین نیز از اولین روز حیات آدمی بر روی کره زمین، وجود داشته است. اگر کمی تامل کنیم، می بینیم بدون گزاره های فلسفی نمی توان زیست. به عنوان مثال، یک رویداد ساده و روزمره را در نظر می گیریم: فرض کنید در منزل هستید و تلفن در اتاق بغلی زنگ می زند. شما به سمت تلفن رفته و آنرا بر می دارید. تحلیل همین رویداد ساده نشان می دهد که کار شما بدون فرض و قبول تعدادی گزاره فلسفی امکان پذیر نیست و توجیهی هم ندارد. مثلا برای این که حرکت شما و رفتن به سمت تلفن معنا داشته باشد، باید مفاهیم علت و معلول، هستی و نیستی، زمان و مکان، ذات یا جوهرکه در این جا مقصود از آن همان تلفن است و غیره... را که هیچ یک توسط حواس به ما داده نمی شوند؛ بلکه همه عقلی اند، مفروض بگیریم. برای توضیح بیشتر مطلب می گوییم که باید گزاره های فلسفی زیر را صادق فرض کرده و آن ها را قبول کرده باشید تا پس از زنگ زدن تلفن به سمت آن رفته و گوشی را بردارید: -1چیزی که آثاری دارد، حتما هست. صدای زنگ تلفن می آید، پس حتما تلفنی هست که دارد زنگ می زند. -2هر معلولی، علتی می خواهد. اگر تلفن زنگ می زند معلول، پس حتما علتی دارد.کسی که زنگ زده است. -3 هر جسمی مکانی دارد. اگر تلفن زنگ می زند، پس حتما جایی دارد. بنابراین باید به آن جا بروم. در حقیقت رفتن شما به اتاق بغلی مبتنی بر این گزاره عقلی است. -4چیزهایی را که حس می کنیم، موهوم و خیالی نیستند. بدون فرض این گزاره، شما به تلفن جواب نمی دهید، زیرا آن را موهوم و در خواب و رویا می دانید. -5اجتماع و ارتفاع نقیصین محال است.که معنای آن در این رابطه این است که تلفن نمی تواند هم باشد و هم نباشد. اگر دارد زنگ می زند، حتما هست و نمی شود که نباشد. با تامل بیشتر، به گزاره ها و پیش فرض های فلسفی بیشتری نیز خواهیم رسید و این گزاره ها فقط چند نمونه بودند. اگر در سایر امور نیز دقت کنیم، متوجه می شویم که از گزاره های فلسفی بسیار زیاد دیگری نیز بهره می بریم. مانند: قانون ضرورت علی معلولی، قانون علیت، امتناع تضاد، امتناع تناقص، امتناع دور، امتناع تسلسل و غیره ... . این گزاره های فلسفی در ذهن همه ما انسان ها موجودند؛ به آنها باور داریم و دائما آن ها را به کار می گیریم، بی آنکه توجهی به آن ها داشته باشیم. نقش بنیادین گزاره های فلسفی در امور در زندگی روزمره هنگامی بخوبی درک می شود که فرض کنیم همه آن ها از ذهن همه انسان ها پاک شود. در این صورت همه می دانیم که زندگی به کلی مختل خواهد شد. البته چنان که اشاره شد، تمامی انسان ها بی آنکه نیاز به آموختن دانش فلسفه داشته باشند، چنین گزاره هایی را به طور نا خود آگاه به کار می گیرند. در حالی که فلاسفه آن ها را به طور دقیق استخراج کرده؛ مفاهیم درونی و حدودشان را روشن ساخته و به اشکالات وارده بر آن ها پاسخ می گویند. برای درک این مطلب، به مثال قبلی توجه کنید. پیش از تحلیل این اتفاق، همگی فکر می کردیم که رویدادی کاملا حسی است و همه چیز توسط حواس ساز و کار یافته است. اما پس از تحلیل مذکور، پی به اشتباه خود بردیم. این تحلیل، نوعی تحلیل فلسفی است. یکی از فواید فلسفه این است که به انسان می آموزد که در زندگی بشر، نقش حس بسی کمتر و نقش عقل بسیار بیشتر از آن است که گمان می رود. به عبارت دیگر، آموختن فلسفه انسان را از حس گرایی و توجه تنها به حس و جسم خود که به اقتضای زندگی طبیعی همه بدان دچارند، می رهاند. فلسفه با تحلیل و اثبات و توضیح پیش فرضهای فلسفی علوم به تعمق بیشتری در جریان ها و حوادث جهان پرداخته و پدیده ها و اشیا را تا بنیادین ترین پایه های آن ریشه یابی می کند. بنابراین، در سیر از سطح پدیده ها به عمق آن ها فلسفه از همان نقطه ای آغاز می کند که سایر دانش ها در آن متوقف می شوند. به طور کلی مباحث فلسفی ماهیتا عمیق و دیدگاه ها و آرای فلسفی ذاتا ژرف اند و به همین جهت، فلسفه ژرف نگرتر از سایر دانش هاست و در این زمینه با هیچ یک، قابل مقایسه نیست. همان طور که می دانید، همه دانش ها دارای پیش فرض های فلسفی هستند که بدون این پیش فرضها، بی معنا و غیر ممکن می شوند. پیش فرضهایی مانند اصل امتناع تناقض، اصل امکان شناخت، اصل علیت، اصل ضرورت علی معلولی، اصل معیت علی معلولی، امتناع دور، امتناع تسلسل و... . پس فلسفه، تنها علمی است که پیش فرض های سایر دانش ها را تدارک می کند. به همین دلیل است که فلسفه را نقطه اتکای سایر دانش ها و مادر همه علوم می نامند. همان طور که هر دانشی بر پیش فرضی فلسفی استوار است، هر جنبش اجتماعی و هر مکتب انسانی نیز بر فلسفه ای استوار می باشد. یعنی زیر ساخت هر جنبش و سیستم در همه زمینه ها مکتبی فلسفی است. برای مثال جنبش های بزرگی همچون نازیسم بر فلسفه نازیسم استوار بوده اند. جنبشهای کوچک مانند جنبش هیپی ها، پانک ها و رپ ها نیز از این قاعده مستثنی نیستند و بر مبانی جهان شناختی و فلسفی دیگری استوارند. به طور کلی تمام نظام های سیاسی و اجتماعی که در طول تاریخ در جهان به وجود آمده اند یا می آیند، از فلسفه متاثر هستند. همچنین هر نظام انسانی مانند نظام اخلاقی، سیاسی، حقوقی، اقتصادی، آموزشی و غیره... بر مبانی و پیش فرضهایی استوار است که بسیاری از آنها ماهیتا فلسفی بوده و رد و اثبات آن ها بر عهده فلسفه است. در یک کلام هر جنبش و مکتب اجتماعی و هر نظام انسانی، درست یا نا درست، بر فلسفه ای درست یا نادرست استوار است. فیلسوفان یک جامعه به طور مستقیم با این فلسفه ها سر و کار دارند؛ اما سایر اقشار جامعه هم از این فلسفه ها بی بهره نیستند و به طور غیر مستقیم، از طریق انتشار افکار فلاسفه و بازنمود این افکار در مظاهر زندگی اجتماعی از آن ها متاثرند. به سبب همین تاثیر و تاثرات، غالبا فلسفه ای خاص در یک جامعه مقبولیت عام پیدا می کند. آشکار است که در این صورت، این جامعه تنها آن نوع جنبش ها و نظام هایی را پذیرا است که با فلسفه مورد قبولش نا سازگار نباشد. بنابراین هر جنبشی و هر نظامی در هر جامعه ای با هر فلسفه ای قابل پدید آمدن یا دوام یافتن نیست. از این جا می توان نقش پنهان فلسفه را در زندگی فردی و اجتماعی انسان ها درک کرد. بنابراین، به مقتضای این ویژگی، فلسفه نقشی پنهان در زندگی فردی و اجتماعی بشر دارد؛ به طوری که فقدان یک فلسفه درست به اختلال زندگی فردی یا اجتماعی و چه بسا نابودی اجتماع منجر شود. گواه این مطلب خسارتهای فردی و اجتماعی جبران ناپذیری است که نازیسم و فاشیسم به جامعه بشری وارد آورده اند. چنانکه جنبش نازیسم که بر اساس فلسفه ای نادرست بنا شده بود، باعث بروز جنگ جهانی دوم و کشته شدن میلیون ها انسان گردید. پس به موجب این معیار، تردیدی نیست که برای پیشگیری یا دفع این نوع خسارت ها که جامعه بشری هیچ گاه از آن ها مصون نیست، وجود فلسفه ای صحیح ضروری است و برای داشتن فلسفه صحیح باید فلسفه آموخت. همه ما کسانی را دیده ایم یا شنیده ایم که هیچ گونه کامیابی و نعمت دنیوی نداشته اند و انواع مصیبت ها و بلاهای مادی و معنوی را تجربه کرده اند و در عین حال افرادی شاد و قوی و محکم بوده اند؛ و در مقابل، افرادی را سراغ داریم که مصائبی کوچک آن ها را از پای در آورده است. این فرق ناشی از چیست؟ باید گفت: نوع زندگی انسان ناشی از نوع نگرش وی به هستی، به خودش، به آینده، به دنیا و ماجراهای آن و به طور خلاصه، ناشی از نگرش او به جهان و موقعیت انسان در جهان است که مجموع این ها را جهان بینی می نامند. اغراق نیست اگر بگوییم که هیچ جنبه ای از انسان مهم تر از جهان بینی او نیست؛ زیرا جهان بینی فرد در تمام حرکات و سکنات او و در تمام زندگی وی، نقش اصلی را دارد. بنابراین داشتن جهان بینی درست برای هر انسانی ضروری است. اما این جهان بینی چگونه به وجود می آید؟ در جواب می گوییم که: مسائل اساسی جهان بینی، مسائلی فلسفی اند؛ یعنی باورهای فلسفی هستند که به انسان نوع نگرش یا همان جهان بینی را می بخشند و چون داشتن جهان بینی درست برای هر کسی ضروری است، داشتن باورهای فلسفی درست هم برای هر کسی ضروری است. فلسفه با پایه ریزی مبناهای زندگی انسان، او را در نحوه زندگی و طریقه سلوک در اجتماع راهنایی می کند. اساسا از زمان قدیم، فلسفه به دو بخش نظری و عملی تقسیم می شد. بخش عملی آن مربوط به اخلاق: امور شخصی انسان، تدبیر منزل : امور خانوادگی انسان و سیاست مدن :امور مملکت داری و حکومت بود. به عبارت دیگر، این بخش از فلسفه، مستقیما انسان را در زندگی و امور عملی خود راهنمایی می کرد و به او می گفت که در شرایط خاص، چه چیزی بد و چه چیزی خوب است. چنانکه ذکر شد، فلسفه همیشه به طور مستقیم و غیر مستقیم، تاثیر بسیار مهمی بر زندگی کسانی که حتی چیزی درباره آن نمی دانسته اند، داشته و از طریق ارتباطات رسانه ها فکر اجتماع را تحت تاثیر خود قرار داده است. علت مخالفت با فلسفه اگر صفحه های تاریخ را ورق بزنیم و شرایط و قضای موجود در هر عصر و زمان را مورد ارزیابی قرار دهیم چه بسا با آنانی هم که علم مخالفت با فلسفه را برداشتند تا حدودی همدلی کنیم، البته گفتیم تا حدودی چرا که بیشتر این مخالفتهای جاهلانه و احقمانه بوده است نه از روی آگاهی و دلیل. شاید بتوان مخالفان فلسفه را به سه گروه تقسیم کرد: 1. گروهی که با فلسفه مخالفت می کردند چون آن را نمی شناختند، اینها عالمانی بودند که فقط به ظاهر مسائل و امور عالم اکتفاء می کردند و در آنها با تامل نمی پرداختند 2. گروه دوم کسانی که طرح پرسش های فلسفی را موجب آگاهی مردم و به خطر افتادن موقعیت و جایگاه اجتماعی و سیاسی خود می دانستند. 3.گروه سوم عالمانی که فلسفه را می شناختند اما جامعه را جامعه ای نمی دیدند که بتوان مسائل فلسفی را در آن مطرح کرد. ویا آنکه آن فلسفه ، فلسفه¬ای غیر صحیحی بود مانند فلسفه ای که بر اساس آن جنبش ویرانگر نازیسم پدید آمد. در توضیح این سه دسته می توان گفت: کسانی که (مثلا) باعث شدند ملاصدرا، فیلسوف بزرگ ایرانی تبعید شود و یا شیخ اشراق کشته گردد از گروه اول اند. و کسانی هم که سقراط را وادار کردند تا جام شوکران را بنوشد نیز از قسم دوم اند، و قسم سوم کسانی اند که خود فیلسوف اند اما در میان کسانی قرار گرفته اند که ظرفیت درک ، طرح و به پرسش کشیدن مسائل فلسفی را ندارند، آنان در بین کسانی اند که دوست دارند زندگی کنند بدون آنکه بدانند برای چه و چرا زندگی می کنند، و کسانی اند که قادر به درک فلسفه صحیح از غیر صحیح نیستند. از این رو چه بسا طرح مسائل فلسفی باعث آشوب و زوال زندگی فکری و اجتماعی آنها شود، برای مثال آیا طرح مسائل و مطالبی که در مقطع دبیرستان خوانده می شود برای فردی که تازه وارد کلاس پنجم شده است کاری عاقلانه است. چه بسا ما هم بتوانیم با این گروه همدلی کنیم و از گرفتاری آنان در میان جاهلان افسوس بخوریم. اما باید گفت که اکنون دیگر هیچ یک از این دلایل وجود ندارد و همانطور که می توان مسائل فلسفی را طرح کرد به راحتی می توان به منابع و تلاشهای دیگران نیز دست رسی یافت ، علاوه بر اینکه اینک سطح تفکر و تامل جوانان و جامعه آنقدر رشد کرده است که خود حتی می توانند نظریه پردازی و طرح مسئله کنند. بنابراین اینک کسی را نمی توان یافت که با فلسفه و طرح آن مخالف باشد. فلسفه اسلامی به معنای تفکّر ژرف از همان عصر زایش دین اسلام پدیدار شد و قرآن نیز بر این تفکّر هستی شناسانه آفاقی و انفسی تاکید ورزید تا این که در دورههای آغازین حکومت عباسیان در سده دوم، فلسفه خردگرای یونان قدم در دنیای اسلام گذاشت که به دست مترجمان بزرگی چون عبدالمسیح حمصی صورت گرفت. در این دوره فیلسوفان ژرفاندیشی چون ابویوسف بن اسحاق کندی فلسفه عقلگرای ارسطو را به همراه فلسفه نوافلاطونیان در کنار فلسفه نبوی و تفکر اسلامی قرار داد و اندک اندک ریشههای فلسفه کلاسیک اسلامی همراه با دو گرایش عقل و ذوق در زمین جهان اسلام شکل گرفت. در آغاز بزرگانی چون فارابی و ابنسینا خردگرایی فلسفی را با فضای تفکر اسلامی به جهانیان ارائه داند و مشاء اسلامی را پدیدار ساختند. پس از آنان، شیخ اشراق فلسفه ذوقگرا را در کنار تحلیل عقلانی قرار داد و ذوق و شهود را نیز در فلسفه اسلامی جدا نمود و فلسفه اشراق را پایهریزی کرد. در کنار پدیده فلسفه عرفان نظری اسلامی با دستان پرتوان و با برکت محیی ابن عربی شکل گرفت و به دست خود وی و شاگردان بزرگش چون صدرالدین قونوی به اوج خود رسید. آهسته آهسته ستبر جامعه فلسفی اسلامی برای همگامی عرفان و برهان (فلسفه) آماده شد تا این که قهرمان تفکر و شهود قدم در عرصه فلسفه گذاشت و عرفان را به زیور برهان مزین ساخت و مکتب حکمت متعالیه را تشکیل داد. این قهرمان ژرف اندیش کسی جز ملاصدرای شیرازی نبود. پس از آخوند صدرا فلسفه اشراق و مشاء و عرفان یگانه شدند و راه تفکر واحدی را برگزیدند و بزرگانی چون ملاعلی نوری، حاجی سبزواری، مدرّس زنوزی، آقا محمد رضا قمشهای، میرزا هاشم اشکوری و علامه طباطبایی در عصر ما، راه و ایدهی صدرالمتألهین را نه از روی تقلید، بلکه با تفکری همدلانه ادامه دادند و امروزه فلسفه اسلامی از جهت نگرش هستی شناسانه در اوج خود به سر میبرد. گر چه نگرش معرفت شناسانه به دلیل نوپا بودن آن، در فلسفه اسلامی کمرنگ است و باید متفکّران عصر جدید با مواد خام فلسفه معرفتشناسی اسلام، این جهت را نیز به اوج خود برسانند، این چند سطر در بیان روند فلسفه در اسلام بوده است(ر.ک تاریخ فلسفه اسلامی، هانری کرین، تاریخ فلسفه اسلامی، م.م شریف و داستان تفکر فلسفی، دکتر دینانی). امّا روند فلسفه در جهان غرب: ما روند فلسفه غرب را از فلسفه یونانیان آغاز میکنیم. فلسفه یونانی پس از آن که در آسیای صغیر طلوع کرد، مشی تکاملی خود را ادامه داد تا این که در دو فیلسوف بزرگ یعنی افلاطون و ارسطو شکوفا شد و پس از آن دو حوزههای گوناگون فلسفه همچون حوزه رواقی، حوزه ایپگوری، حوزه نوفیثاغوری، نوافلاطونی و... پدید آمدند و تفکر ویژهای از خود به نمایش گذاشتند. این فلسفه در قرون وسطی با دین مسیحیت درآمیخت. ابتدا فلسفه افلاطونی و نوافلاطونی در تفکر فلسفی آگوستین و سپس با یاری فلسفه مشائی اسلامی، فلسفه ارسطویی از اندیشه فلسفی توماس آکوئیناس اما اندک اندک فلسفه قرون وسطی و فلسفه با گرایش هستیشناسی کنار گذاشته شد و فلسفه معرفتشناسی و شکاکیت معرفتی با تولد فکری دکارت نمایان شد و با روش عقلی تفکرات فلسفی خود را بنیان نهاد. تا این که فلاسفه تجربهگرایی چون جان لاک و هیوم قدم در عرصه فلسفه گذاشتند و ملاک و حجیت شناخت را به تجربه حسی دانستند و در پی این دیدگاه تجربهگرایانه به ویژه هیوم و انکار مابعدالطبیعه و دین از طرف وی و با توجه به تعارض دین و علم، فلسفه دین شکل گرفت و بزرگانی چون شلایر ماخر بحث تجربه دینی را راه انداختند. پس از هیوم، کانت شهیرترین فیلسوف معرفتشناسی با نقد خرد ناب و عقل نظری، عقل نظری را از گردونه فلسفه خارج کرد و تنها به اخلاق و عقل علمی اهمیّت داد. پس از کانت، هگل، شوپنهاور و نیچه با اندیشههای فلسفی خاصی جلوه کردند. تا این که هوسرل پدیدارشناسی را بنیان نهاد و هایدگر نیز فلسفه وجودی را پایهریزی کرد و با ندای ای فلاسفه! آن قدر در جهان درونی غوطهور نشوید و از آن بیرون بیایید و کمی به جهان خارج و هستی برونی توجه کنید. به همراه این فلسفه وجودی، علم هرمنوتیک و فهم متن را راه انداخت و شاگردان برجسته وی مانند دلتا و پس از او گادامر هرمنوتیک را به اوج خود رساند و در این بین بحث فهم متون دین داغ شد. امّا در آمریکا نیز اصالت عمل و پراگماتیسم راه افتاد و بزرگانی چون ویلیام جیمز و دیویی ظاهر شدند و با ظهور فرگه و راسل منطق جدید پدیدار شد و شاگرد راسل یعنی ویتگنشتاین با تفکری ژرف فلسفه زبان را به وجود آورد و قرن بیستم نیز بزرگانی چون برگسن اصالت روح و شهود عقلی را قائل شدند و در کنار وی فلسفه عرفان و تجربههای عرفانی، نمایان شدند و امروزه یکی از پرطرفدارترین تفکّر و دیدگاه فلسفه عرفان و بلکه خود عرفان است که سخت متکی به شهود عارفان پیشین و حال جهان است و این خود خبر از هویت فرهنگی و انقلاب فرهنگی جهان میدهد(ر.ک فلاسفه بزرگ (براین مگی) و تاریخ فلسفه (کاپلستون) و...). برای آگاهی بیشتر نگا: - محمد شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ج 2، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول 1365 - مقاله صدرالدین شیرازی (ملا صدرا)، دکتر سید حسین نصر، ترجمه کامران خانی، ص 505 - 475 - استاد سید جلال الدین آشتیانی، شرح حال و آراء فلسفی ملا صدرا و کتاب های پیش گفته.
فلسفه چیه؟!؟ آیا امر و نهی ای از امامان(ع) در مورد فلسفه داشته ایم!؟ به چه دردی می خوره!؟ و فرق فلاسفه دینی و غربی چیست و کلا در مورد فلسفه توضیح دهید!؟
فلسفه چیه؟!؟ آیا امر و نهی ای از امامان(ع) در مورد فلسفه داشته ایم!؟ به چه دردی می خوره!؟ و فرق فلاسفه دینی و غربی چیست و کلا در مورد فلسفه توضیح دهید!؟
در حقیقت، هیچ گاه نمی توان گفت فلسفه چیست؛ یعنی هیچ گاه نمی توان گفت: فلسفه این است و جز این نیست؛ زیرا فلسفه، آزاد ترین نوع فعالیت آدمی است و نمی توان آن را محدود به امری خاص کرد. عمر فلسفه به اندازه عمر انسان بر روی زمین است و در طول تاریخ تغییرات فراوانی کرده و هر زمان به گونه ای متفاوت با دیگر دوره ها بوده است، با این حال می کوشیم تا جایی که بتوانیم، فلسفه را معرفی کنیم.
واژه فلسفه
واژه فلسفه philosophy یا فیلوسوفیا که کلمه ای یونانی است، از دو بخش تشکیل شده است: فیلو به معنی دوستداری و سوفیا به معنی دانایی.
وقتی از سقراط سئوال می کردند که: آیا تو فرد دانایی هستی؟ جواب می داد: نه، اما دوستدار دانایی ؛یعنی" فیلوسوفر" هستم.
بنابراین فلسفه از اولین روز پیدایش به معنی عشق ورزیدن به دانایی، تفکر و فرزانگی بوده است. تعریف فلسفه ، تفکر است. تفکر درباره کلی ترین و اساسی ترین موضوعاتی که در جهان و در زندگی با آن ها روبه رو هستیم. فلسفه وقتی پدیدار می شود که سوالهایی بنیادین درباره خود و جهان می پرسیم. سوالاتی در مورد علت داشتن یا نداشتن جهان ، واقعی یا غیر واقعی بودن آن ، سرنوشت انسان ، معنای عدالت و چیستی آن ، در مورد زیبایی ، حقیقت زمان و ...
چنانچه در این موضوعات می بینیم، پرسش ها و مسائل فلسفی از سنخ امور خاصی هستند و در هیچ علمی به این چنین موضوعات، پرداخته نمی شود.مثلا هیچ علمی نمی تواند به این سئوال که واقعیت یا حقیقت چیست؟ و یا این که عدالت چیست؟ پاسخ گوید. این امر به دلیل ویژگی خاص این مسائل است.
یک ویژگی عمده موضوعات فلسفی، ابدی و همیشگی بودنشان است.
همیشه وجود داشته و همیشه وجود خواهند داشت و در هر دوره ای، بر حسب شرایط آن عصر و پیشرفت علوم مختلف، پاسخ های جدیدی به این مسائل ارائه می گردد.
فلسفه مطالعه واقعیت و وجود است، اما نه آن جنبه ای از واقعیت که علوم گوناگون بدان پرداخته اند.
به عنوان نمونه، علم فیزیک درباره اجسام مادی از آن جنبه که حرکت و سکون دارند و علم زیست شناسی درباره موجودات از آن حیث که حیات دارند، به پژوهش و بررسی می پردازد.
ولی در فلسفه کلی ترین امری که بتوان با آن سر و کار داشت، یعنی وجود موضوع تفکر قرار می گیرد. مشاییان موجود از آن جهت که موجود است را موضوع فلسفه می دانند و پیروان مکتب صدر المتالهین شیرازی ، وجود از آن جهت که موجود است را موضوع این علم می دانند.
فلسفه همواره از روزهای آغازین حیات خود، علمی مقدس و فرا بشری تلقی می شد و آن را علمی الهی می دانستند. این طرز نظر، حتی در میان فلاسفه مسیحی و اسلامی رواج داشت؛ چنانکه جرجانی می گوید:فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی. همان طور که گفته شد، اساسا فلسفه از اولین روز پیدایش، به معنی عشق به دانایی و خرد و فرزانگی بوده و به علمی اطلاق می شد که در جستجوی دستیابی به حقایق جهان و عمل کردن به آنچه بهتر است،یعنی زندگانی درست بود. فلسفه در آغاز حیات خود شامل تمام علوم بود و این ویژگی را قرن ها حفظ کرد؛ چنانکه یک فیلسوف را جامع همه دانش ها می دانستند. اما به تدریج دانشها و علوم مختلف از آن جدا گشتند.در قدیم، این فلسفه که جامع تمام دانشها بود، بر دو قسم بود: فلسفه نظری و فلسفه عملی.
فلسفه نظری به علم الهیات، ریاضیات و طیبعیات تقسیم می گشت که به ترتیب، علم اعلی، علم وسط و علم سفلی یا پایین تر نامیده می شد. فلسفه عملی نیز از سه قسمت تشکیل می شد: اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مد ن. اولی در رابطه با تدبیر امور شخصی انسان بود، دومی در رابطه با تدبیر امور خانواده و سومی تدبیر امور مملکت بود.
مسائل فلسفه
مسائل فلسفه، اساسی ترین سوالاتی است که بشر می تواند بپرسد. ویژگی این سوالات، این است که همیشه وجود داشته و خواهند داشت و هیچ علمی نمی تواند به آنها پاسخ دهد. هر انسانی با این سؤالات بنیادین که به زندگی معنا می بخشند، روبروست. سؤالاتی مانند:زیبایی چیست؟ آیا عالم هدفی دارد؟ علم ما واقعی است یا اینکه همه چیز یک نمایش است؟ و سئوالاتی مانند آن. هر علمی موجودات را از جنبه ای خاص بررسی می کند. مثلا هندسه هر چیز را از حیث اندازه و بعد و شیمی از جنبه خواص شیمیایی بررسی می کند. اما فلسفه در وجود موجودات، شناخت ما به آنها و چیستی حقیقی آنها سئوال می پرسد. به طور کلی اگر نتوان پرسشی را به طور تجربی و با استفاده از حواس یا با انجام آزمایش، پاسخ گفت، آن پرسش، یک پرسش فلسفی است.
دانش فلسفه، مانند هر دانش دیگری، غریزه کنجکاوی انسان را در زمینه سوالات و پرسشهای مختلف ارضاء می کند؛ با این تفاوت که سوالات و مسائلی که فلسفه در پی حل آن ها است اساسی ترین و بنیادی ترین نوع مسائلی است که بشر با آن ها سر و کار داشته و دارد.
اساسا در فلسفه لذتی وجود دارد که از نیاز ما به خود فلسفه؛ یعنی نیاز به دانستن و فهم جریانات عالم هستی بر می خیزد و گواه این مطلب، معنای خود واژه فلسفه یعنی عشق به دانایی و خرد است.
لئوناردو داوینچی می گوید: عالی ترین لذت، لذت درک و معرفت است. فلسفه ما را بسوی این لذت متعالی راهنمایی می کند.
اغلب ما انسان ها، جدا از لذات جسمانی، همواره به دنبال حقیقتی هستیم. در جستجوی فهم معنا و مقصود جهان و حوادث آنیم؛ گر چه همیشه به این نیاز درونی و فطری خود آگاه نباشیم. فلسفه به دلیل طبیعتی که دارد، به این نیاز ما پاسخ می دهد. و برای همین نیز از اولین روز حیات آدمی بر روی کره زمین، وجود داشته است.
اگر کمی تامل کنیم، می بینیم بدون گزاره های فلسفی نمی توان زیست.
به عنوان مثال، یک رویداد ساده و روزمره را در نظر می گیریم:
فرض کنید در منزل هستید و تلفن در اتاق بغلی زنگ می زند. شما به سمت تلفن رفته و آنرا بر می دارید. تحلیل همین رویداد ساده نشان می دهد که کار شما بدون فرض و قبول تعدادی گزاره فلسفی امکان پذیر نیست و توجیهی هم ندارد. مثلا برای این که حرکت شما و رفتن به سمت تلفن معنا داشته باشد، باید مفاهیم علت و معلول، هستی و نیستی، زمان و مکان، ذات یا جوهرکه در این جا مقصود از آن همان تلفن است و غیره... را که هیچ یک توسط حواس به ما داده نمی شوند؛ بلکه همه عقلی اند، مفروض بگیریم.
برای توضیح بیشتر مطلب می گوییم که باید گزاره های فلسفی زیر را صادق فرض کرده و آن ها را قبول کرده باشید تا پس از زنگ زدن تلفن به سمت آن رفته و گوشی را بردارید:
-1چیزی که آثاری دارد، حتما هست. صدای زنگ تلفن می آید، پس حتما تلفنی هست که دارد زنگ می زند.
-2هر معلولی، علتی می خواهد. اگر تلفن زنگ می زند معلول، پس حتما علتی دارد.کسی که زنگ زده است.
-3 هر جسمی مکانی دارد. اگر تلفن زنگ می زند، پس حتما جایی دارد. بنابراین باید به آن جا بروم. در حقیقت رفتن شما به اتاق بغلی مبتنی بر این گزاره عقلی است.
-4چیزهایی را که حس می کنیم، موهوم و خیالی نیستند. بدون فرض این گزاره، شما به تلفن جواب نمی دهید، زیرا آن را موهوم و در خواب و رویا می دانید.
-5اجتماع و ارتفاع نقیصین محال است.که معنای آن در این رابطه این است که تلفن نمی تواند هم باشد و هم نباشد. اگر دارد زنگ می زند، حتما هست و نمی شود که نباشد.
با تامل بیشتر، به گزاره ها و پیش فرض های فلسفی بیشتری نیز خواهیم رسید و این گزاره ها فقط چند نمونه بودند. اگر در سایر امور نیز دقت کنیم، متوجه می شویم که از گزاره های فلسفی بسیار زیاد دیگری نیز بهره می بریم. مانند: قانون ضرورت علی معلولی، قانون علیت، امتناع تضاد، امتناع تناقص، امتناع دور، امتناع تسلسل و غیره ... . این گزاره های فلسفی در ذهن همه ما انسان ها موجودند؛ به آنها باور داریم و دائما آن ها را به کار می گیریم، بی آنکه توجهی به آن ها داشته باشیم.
نقش بنیادین گزاره های فلسفی در امور در زندگی روزمره هنگامی بخوبی درک می شود که فرض کنیم همه آن ها از ذهن همه انسان ها پاک شود. در این صورت همه می دانیم که زندگی به کلی مختل خواهد شد. البته چنان که اشاره شد، تمامی انسان ها بی آنکه نیاز به آموختن دانش فلسفه داشته باشند، چنین گزاره هایی را به طور نا خود آگاه به کار می گیرند. در حالی که فلاسفه آن ها را به طور دقیق استخراج کرده؛ مفاهیم درونی و حدودشان را روشن ساخته و به اشکالات وارده بر آن ها پاسخ می گویند.
برای درک این مطلب، به مثال قبلی توجه کنید. پیش از تحلیل این اتفاق، همگی فکر می کردیم که رویدادی کاملا حسی است و همه چیز توسط حواس ساز و کار یافته است. اما پس از تحلیل مذکور، پی به اشتباه خود بردیم. این تحلیل، نوعی تحلیل فلسفی است.
یکی از فواید فلسفه این است که به انسان می آموزد که در زندگی بشر، نقش حس بسی کمتر و نقش عقل بسیار بیشتر از آن است که گمان می رود. به عبارت دیگر، آموختن فلسفه انسان را از حس گرایی و توجه تنها به حس و جسم خود که به اقتضای زندگی طبیعی همه بدان دچارند، می رهاند.
فلسفه با تحلیل و اثبات و توضیح پیش فرضهای فلسفی علوم به تعمق بیشتری در جریان ها و حوادث جهان پرداخته و پدیده ها و اشیا را تا بنیادین ترین پایه های آن ریشه یابی می کند. بنابراین، در سیر از سطح پدیده ها به عمق آن ها فلسفه از همان نقطه ای آغاز می کند که سایر دانش ها در آن متوقف می شوند. به طور کلی مباحث فلسفی ماهیتا عمیق و دیدگاه ها و آرای فلسفی ذاتا ژرف اند و به همین جهت، فلسفه ژرف نگرتر از سایر دانش هاست و در این زمینه با هیچ یک، قابل مقایسه نیست. همان طور که می دانید، همه دانش ها دارای پیش فرض های فلسفی هستند که بدون این پیش فرضها، بی معنا و غیر ممکن می شوند. پیش فرضهایی مانند اصل امتناع تناقض، اصل امکان شناخت، اصل علیت، اصل ضرورت علی معلولی، اصل معیت علی معلولی، امتناع دور، امتناع تسلسل و... .
پس فلسفه، تنها علمی است که پیش فرض های سایر دانش ها را تدارک می کند. به همین دلیل است که فلسفه را نقطه اتکای سایر دانش ها و مادر همه علوم می نامند. همان طور که هر دانشی بر پیش فرضی فلسفی استوار است، هر جنبش اجتماعی و هر مکتب انسانی نیز بر فلسفه ای استوار می باشد. یعنی زیر ساخت هر جنبش و سیستم در همه زمینه ها مکتبی فلسفی است. برای مثال جنبش های بزرگی همچون نازیسم بر فلسفه نازیسم استوار بوده اند. جنبشهای کوچک مانند جنبش هیپی ها، پانک ها و رپ ها نیز از این قاعده مستثنی نیستند و بر مبانی جهان شناختی و فلسفی دیگری استوارند. به طور کلی تمام نظام های سیاسی و اجتماعی که در طول تاریخ در جهان به وجود آمده اند یا می آیند، از فلسفه متاثر هستند. همچنین هر نظام انسانی مانند نظام اخلاقی، سیاسی، حقوقی، اقتصادی، آموزشی و غیره... بر مبانی و پیش فرضهایی استوار است که بسیاری از آنها ماهیتا فلسفی بوده و رد و اثبات آن ها بر عهده فلسفه است. در یک کلام هر جنبش و مکتب اجتماعی و هر نظام انسانی، درست یا نا درست، بر فلسفه ای درست یا نادرست استوار است. فیلسوفان یک جامعه به طور مستقیم با این فلسفه ها سر و کار دارند؛ اما سایر اقشار جامعه هم از این فلسفه ها بی بهره نیستند و به طور غیر مستقیم، از طریق انتشار افکار فلاسفه و بازنمود این افکار در مظاهر زندگی اجتماعی از آن ها متاثرند. به سبب همین تاثیر و تاثرات، غالبا فلسفه ای خاص در یک جامعه مقبولیت عام پیدا می کند. آشکار است که در این صورت، این جامعه تنها آن نوع جنبش ها و نظام هایی را پذیرا است که با فلسفه مورد قبولش نا سازگار نباشد. بنابراین هر جنبشی و هر نظامی در هر جامعه ای با هر فلسفه ای قابل پدید آمدن یا دوام یافتن نیست. از این جا می توان نقش پنهان فلسفه را در زندگی فردی و اجتماعی انسان ها درک کرد.
بنابراین، به مقتضای این ویژگی، فلسفه نقشی پنهان در زندگی فردی و اجتماعی بشر دارد؛ به طوری که فقدان یک فلسفه درست به اختلال زندگی فردی یا اجتماعی و چه بسا نابودی اجتماع منجر شود. گواه این مطلب خسارتهای فردی و اجتماعی جبران ناپذیری است که نازیسم و فاشیسم به جامعه بشری وارد آورده اند. چنانکه جنبش نازیسم که بر اساس فلسفه ای نادرست بنا شده بود، باعث بروز جنگ جهانی دوم و کشته شدن میلیون ها انسان گردید. پس به موجب این معیار، تردیدی نیست که برای پیشگیری یا دفع این نوع خسارت ها که جامعه بشری هیچ گاه از آن ها مصون نیست، وجود فلسفه ای صحیح ضروری است و برای داشتن فلسفه صحیح باید فلسفه آموخت. همه ما کسانی را دیده ایم یا شنیده ایم که هیچ گونه کامیابی و نعمت دنیوی نداشته اند و انواع مصیبت ها و بلاهای مادی و معنوی را تجربه کرده اند و در عین حال افرادی شاد و قوی و محکم بوده اند؛ و در مقابل، افرادی را سراغ داریم که مصائبی کوچک آن ها را از پای در آورده است. این فرق ناشی از چیست؟ باید گفت: نوع زندگی انسان ناشی از نوع نگرش وی به هستی، به خودش، به آینده، به دنیا و ماجراهای آن و به طور خلاصه، ناشی از نگرش او به جهان و موقعیت انسان در جهان است که مجموع این ها را جهان بینی می نامند. اغراق نیست اگر بگوییم که هیچ جنبه ای از انسان مهم تر از جهان بینی او نیست؛ زیرا جهان بینی فرد در تمام حرکات و سکنات او و در تمام زندگی وی، نقش اصلی را دارد. بنابراین داشتن جهان بینی درست برای هر انسانی ضروری است. اما این جهان بینی چگونه به وجود می آید؟
در جواب می گوییم که: مسائل اساسی جهان بینی، مسائلی فلسفی اند؛ یعنی باورهای فلسفی هستند که به انسان نوع نگرش یا همان جهان بینی را می بخشند و چون داشتن جهان بینی درست برای هر کسی ضروری است، داشتن باورهای فلسفی درست هم برای هر کسی ضروری است.
فلسفه با پایه ریزی مبناهای زندگی انسان، او را در نحوه زندگی و طریقه سلوک در اجتماع راهنایی می کند. اساسا از زمان قدیم، فلسفه به دو بخش نظری و عملی تقسیم می شد. بخش عملی آن مربوط به اخلاق: امور شخصی انسان، تدبیر منزل : امور خانوادگی انسان و سیاست مدن :امور مملکت داری و حکومت بود. به عبارت دیگر، این بخش از فلسفه، مستقیما انسان را در زندگی و امور عملی خود راهنمایی می کرد و به او می گفت که در شرایط خاص، چه چیزی بد و چه چیزی خوب است. چنانکه ذکر شد، فلسفه همیشه به طور مستقیم و غیر مستقیم، تاثیر بسیار مهمی بر زندگی کسانی که حتی چیزی درباره آن نمی دانسته اند، داشته و از طریق ارتباطات رسانه ها فکر اجتماع را تحت تاثیر خود قرار داده است.
علت مخالفت با فلسفه
اگر صفحه های تاریخ را ورق بزنیم و شرایط و قضای موجود در هر عصر و زمان را مورد ارزیابی قرار دهیم چه بسا با آنانی هم که علم مخالفت با فلسفه را برداشتند تا حدودی همدلی کنیم، البته گفتیم تا حدودی چرا که بیشتر این مخالفتهای جاهلانه و احقمانه بوده است نه از روی آگاهی و دلیل.
شاید بتوان مخالفان فلسفه را به سه گروه تقسیم کرد: 1. گروهی که با فلسفه مخالفت می کردند چون آن را نمی شناختند، اینها عالمانی بودند که فقط به ظاهر مسائل و امور عالم اکتفاء می کردند و در آنها با تامل نمی پرداختند 2. گروه دوم کسانی که طرح پرسش های فلسفی را موجب آگاهی مردم و به خطر افتادن موقعیت و جایگاه اجتماعی و سیاسی خود می دانستند. 3.گروه سوم عالمانی که فلسفه را می شناختند اما جامعه را جامعه ای نمی دیدند که بتوان مسائل فلسفی را در آن مطرح کرد.
ویا آنکه آن فلسفه ، فلسفه¬ای غیر صحیحی بود مانند فلسفه ای که بر اساس آن جنبش ویرانگر نازیسم پدید آمد.
در توضیح این سه دسته می توان گفت: کسانی که (مثلا) باعث شدند ملاصدرا، فیلسوف بزرگ ایرانی تبعید شود و یا شیخ اشراق کشته گردد از گروه اول اند. و کسانی هم که سقراط را وادار کردند تا جام شوکران را بنوشد نیز از قسم دوم اند، و قسم سوم کسانی اند که خود فیلسوف اند اما در میان کسانی قرار گرفته اند که ظرفیت درک ، طرح و به پرسش کشیدن مسائل فلسفی را ندارند، آنان در بین کسانی اند که دوست دارند زندگی کنند بدون آنکه بدانند برای چه و چرا زندگی می کنند، و کسانی اند که قادر به درک فلسفه صحیح از غیر صحیح نیستند. از این رو چه بسا طرح مسائل فلسفی باعث آشوب و زوال زندگی فکری و اجتماعی آنها شود، برای مثال آیا طرح مسائل و مطالبی که در مقطع دبیرستان خوانده می شود برای فردی که تازه وارد کلاس پنجم شده است کاری عاقلانه است. چه بسا ما هم بتوانیم با این گروه همدلی کنیم و از گرفتاری آنان در میان جاهلان افسوس بخوریم.
اما باید گفت که اکنون دیگر هیچ یک از این دلایل وجود ندارد و همانطور که می توان مسائل فلسفی را طرح کرد به راحتی می توان به منابع و تلاشهای دیگران نیز دست رسی یافت ، علاوه بر اینکه اینک سطح تفکر و تامل جوانان و جامعه آنقدر رشد کرده است که خود حتی می توانند نظریه پردازی و طرح مسئله کنند. بنابراین اینک کسی را نمی توان یافت که با فلسفه و طرح آن مخالف باشد.
فلسفه اسلامی به معنای تفکّر ژرف از همان عصر زایش دین اسلام پدیدار شد و قرآن نیز بر این تفکّر هستی شناسانه آفاقی و انفسی تاکید ورزید تا این که در دورههای آغازین حکومت عباسیان در سده دوم، فلسفه خردگرای یونان قدم در دنیای اسلام گذاشت که به دست مترجمان بزرگی چون عبدالمسیح حمصی صورت گرفت. در این دوره فیلسوفان ژرفاندیشی چون ابویوسف بن اسحاق کندی فلسفه عقلگرای ارسطو را به همراه فلسفه نوافلاطونیان در کنار فلسفه نبوی و تفکر اسلامی قرار داد و اندک اندک ریشههای فلسفه کلاسیک اسلامی همراه با دو گرایش عقل و ذوق در زمین جهان اسلام شکل گرفت. در آغاز بزرگانی چون فارابی و ابنسینا خردگرایی فلسفی را با فضای تفکر اسلامی به جهانیان ارائه داند و مشاء اسلامی را پدیدار ساختند. پس از آنان، شیخ اشراق فلسفه ذوقگرا را در کنار تحلیل عقلانی قرار داد و ذوق و شهود را نیز در فلسفه اسلامی جدا نمود و فلسفه اشراق را پایهریزی کرد. در کنار پدیده فلسفه عرفان نظری اسلامی با دستان پرتوان و با برکت محیی ابن عربی شکل گرفت و به دست خود وی و شاگردان بزرگش چون صدرالدین قونوی به اوج خود رسید. آهسته آهسته ستبر جامعه فلسفی اسلامی برای همگامی عرفان و برهان (فلسفه) آماده شد تا این که قهرمان تفکر و شهود قدم در عرصه فلسفه گذاشت و عرفان را به زیور برهان مزین ساخت و مکتب حکمت متعالیه را تشکیل داد. این قهرمان ژرف اندیش کسی جز ملاصدرای شیرازی نبود. پس از آخوند صدرا فلسفه اشراق و مشاء و عرفان یگانه شدند و راه تفکر واحدی را برگزیدند و بزرگانی چون ملاعلی نوری، حاجی سبزواری، مدرّس زنوزی، آقا محمد رضا قمشهای، میرزا هاشم اشکوری و علامه طباطبایی در عصر ما، راه و ایدهی صدرالمتألهین را نه از روی تقلید، بلکه با تفکری همدلانه ادامه دادند و امروزه فلسفه اسلامی از جهت نگرش هستی شناسانه در اوج خود به سر میبرد. گر چه نگرش معرفت شناسانه به دلیل نوپا بودن آن، در فلسفه اسلامی کمرنگ است و باید متفکّران عصر جدید با مواد خام فلسفه معرفتشناسی اسلام، این جهت را نیز به اوج خود برسانند، این چند سطر در بیان روند فلسفه در اسلام بوده است(ر.ک تاریخ فلسفه اسلامی، هانری کرین، تاریخ فلسفه اسلامی، م.م شریف و داستان تفکر فلسفی، دکتر دینانی).
امّا روند فلسفه در جهان غرب: ما روند فلسفه غرب را از فلسفه یونانیان آغاز میکنیم. فلسفه یونانی پس از آن که در آسیای صغیر طلوع کرد، مشی تکاملی خود را ادامه داد تا این که در دو فیلسوف بزرگ یعنی افلاطون و ارسطو شکوفا شد و پس از آن دو حوزههای گوناگون فلسفه همچون حوزه رواقی، حوزه ایپگوری، حوزه نوفیثاغوری، نوافلاطونی و... پدید آمدند و تفکر ویژهای از خود به نمایش گذاشتند. این فلسفه در قرون وسطی با دین مسیحیت درآمیخت. ابتدا فلسفه افلاطونی و نوافلاطونی در تفکر فلسفی آگوستین و سپس با یاری فلسفه مشائی اسلامی، فلسفه ارسطویی از اندیشه فلسفی توماس آکوئیناس اما اندک اندک فلسفه قرون وسطی و فلسفه با گرایش هستیشناسی کنار گذاشته شد و فلسفه معرفتشناسی و شکاکیت معرفتی با تولد فکری دکارت نمایان شد و با روش عقلی تفکرات فلسفی خود را بنیان نهاد. تا این که فلاسفه تجربهگرایی چون جان لاک و هیوم قدم در عرصه فلسفه گذاشتند و ملاک و حجیت شناخت را به تجربه حسی دانستند و در پی این دیدگاه تجربهگرایانه به ویژه هیوم و انکار مابعدالطبیعه و دین از طرف وی و با توجه به تعارض دین و علم، فلسفه دین شکل گرفت و بزرگانی چون شلایر ماخر بحث تجربه دینی را راه انداختند. پس از هیوم، کانت شهیرترین فیلسوف معرفتشناسی با نقد خرد ناب و عقل نظری، عقل نظری را از گردونه فلسفه خارج کرد و تنها به اخلاق و عقل علمی اهمیّت داد. پس از کانت، هگل، شوپنهاور و نیچه با اندیشههای فلسفی خاصی جلوه کردند. تا این که هوسرل پدیدارشناسی را بنیان نهاد و هایدگر نیز فلسفه وجودی را پایهریزی کرد و با ندای ای فلاسفه! آن قدر در جهان درونی غوطهور نشوید و از آن بیرون بیایید و کمی به جهان خارج و هستی برونی توجه کنید. به همراه این فلسفه وجودی، علم هرمنوتیک و فهم متن را راه انداخت و شاگردان برجسته وی مانند دلتا و پس از او گادامر هرمنوتیک را به اوج خود رساند و در این بین بحث فهم متون دین داغ شد. امّا در آمریکا نیز اصالت عمل و پراگماتیسم راه افتاد و بزرگانی چون ویلیام جیمز و دیویی ظاهر شدند و با ظهور فرگه و راسل منطق جدید پدیدار شد و شاگرد راسل یعنی ویتگنشتاین با تفکری ژرف فلسفه زبان را به وجود آورد و قرن بیستم نیز بزرگانی چون برگسن اصالت روح و شهود عقلی را قائل شدند و در کنار وی فلسفه عرفان و تجربههای عرفانی، نمایان شدند و امروزه یکی از پرطرفدارترین تفکّر و دیدگاه فلسفه عرفان و بلکه خود عرفان است که سخت متکی به شهود عارفان پیشین و حال جهان است و این خود خبر از هویت فرهنگی و انقلاب فرهنگی جهان میدهد(ر.ک فلاسفه بزرگ (براین مگی) و تاریخ فلسفه (کاپلستون) و...).
برای آگاهی بیشتر نگا:
- محمد شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ج 2، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول 1365
- مقاله صدرالدین شیرازی (ملا صدرا)، دکتر سید حسین نصر، ترجمه کامران خانی، ص 505 - 475
- استاد سید جلال الدین آشتیانی، شرح حال و آراء فلسفی ملا صدرا و کتاب های پیش گفته.
- [سایر] فلسفه عقیده به خدا و پیامبران و امامان چیست؟
- [سایر] تفاوت اختیارات حاکمان الهی در حکومت دینی با پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) چیست؟
- [سایر] فلسفه ارسال انبیاء به جا و صحیح می باشد و غرض آن روشن است. اما چرا پس از پیامبر خاتم(ص) امامان(ع) آمدند؟ چرا همان روند ارسال انبیاء ادامه نیافت یا این که چرا زودتر امامان(ع) نیامدند و سلسله امامت آغاز نشد؟ نمی توانم در خصوص شروع امامت به دلیل قانع کننده ای برسم. فکر می کنم اصلا نیاز نبود.
- [سایر] چرا امامان ما در تبلیغ امر دین و تشکیل یک حکومت فراگیر اسلامی موفق نبودند؟
- [سایر] چند تن از سرآمدان فلسفه (اسلامی و غربی) ایران را در عصر حاضر به ما معرفی فرمائید؟
- [سایر] ضرورت حکومت دینی در فلسفه و فقه؟
- [سایر] فلسفه اجتهاد در شیعه چیست؟
- [سایر] فلسفه نماز چیست؟ و آیا این فلسفه در نظر شیعه و اهل سنت تفاوت دارد؟
- [سایر] امر به معروف و نهی از منکر در حکومت دینی و از جانب حاکمان در امر حکومت تا چه اندازه قابل پذیرش است؟
- [سایر] امامان(ع) از نظر سیاسی چطور حکومت می کردند؟ روش های امامان(ع) برای رسیدن به حکومت چگونه بود؟
- [آیت الله جوادی آملی] .اگر کسی در ملک شخصی خود یا در ملک عمومی مانند زمینهای مفتوح العنوه یا در زمین انفال که ملک امام (ع) و دولت اسلامی است، معدنی را استخ راج کند , مالک ن خواهد شد، مگر به اذن امام معصوم(ع) یا نایبش که هر مقدار اجازه دادهاند, مالک خواهد شد.
- [آیت الله جوادی آملی] .مال مجهول المالک را باید به فقیه جامع الشرای ط که نائب امام معصوم(ع)است، پرداخت کرد; یا به اذن او صدقه داد.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . امر به معروف و نهی از منکر، یکی از تعالیم مهمه اسلامی است که حیثیت و شرافت و بقاء عزت و ترقی و تعالی مسلمانان، و اجرای احکام و جلوگیری از فحشا و فساد و تأمین امنیت اجتماعی، به آن وابسته است.
- [آیت الله مکارم شیرازی] امر به معروف و نهی از منکر بر تمام افراد عاقل و بالغ با شرایط زیر واجب است: 1 کسی که می خواهد امر و نهی کند باید یقین داشته باشد که طرف مقابل مشغول انجام حرام یا ترک واجبی است. 2 احتمال دهد که امر و نهی او اثردارد، خواه اثر فوری داشته باشد یا غیر فوری، کامل یا ناقص، بنابراین اگر بداند هیچ اثر نمی کند واجب نیست. 3 در امر و نهی او مفسده و ضرری نباشد، پس اگر بداند یا خوف این باشد که امر یا نهی او، ضرر جانی یا عرضی و آبرویی یا مالی قابل توجه نسبت به او یا بعضی از مؤمنین می رساند واجب نیست، ولی اگر معروف و منکر از اموری باشد که شارع مقدس اسلام اهمیت زیادی به آن می دهد (مانند حفظ اسلام و قرآن و استقلال ممالک اسلامی، یا حفظ احکام ضروری اسلام)، باید اعتنا به ضرر نکند و با بذل جان و مال در حفظ آنها بکوشد.
- [آیت الله اردبیلی] نیکویی رفتار، منش و حسن سلوک مسلمانان خصوصا عالمان، فرهیختگان و سرشناسان از بهترین وسایل امر به معروف و نهی از منکر است و بر همه واجب است با روش و منش پسندیده خود عملاً جامعه اسلامی را به انجام معروف و ترک منکر رهنمون بسازند.
- [آیت الله جوادی آملی] :اگرچه امامان (ع) ،انفال را برای شیعیان حلال کرده اند؛ ولی تصرف در آن باید به اذن ولیّ مسلمین باشد . ولیّ مسلمین گاهی مجانی اذن می دهد و گاهی برای رعایت حال محرومان جامعه، با دریافت عوض , اجازه میدهد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] امر به معروف و نهی از منکر مراتبی دارد که بعضی از این مراتب، احتیاج به اجازه حاکم شرع ندارد و بعضی دارد، آنچه احتیاج به اجازه حاکم شرع ندارد همان امر به معروف با زبان و دل و نصیحت کردن یا اعراض و بی اعتنایی و ترک مراوده نمودن است و اگر تأثیر نکرد جایز است با کلمات تند و خشن که خالی از گناه باشد یا با توسل به زور، به این طریق که جلو فرد گنهکار را بگیرد، یا وسایل گناه را از دسترس او خارج سازد، اقدام نماید ولی اگر برای امر به معروف و نهی از منکر لازم شود که متوسل به ضرب و جرح یا اتلاف اموال و بالاتر از آن گردد در این صورت هیچ کس بدون اجازه حاکم شرع حق اقدام ندارد، بلکه باید اصل کار و مقدار و اندازه آن طبق ضوابط اسلامی با نظر حاکم شرع تعیین گردد.
- [آیت الله سیستانی] أمر به معروف و نهی از منکر ، در صورتی واجب میشود که انجام دادن معروف و انجام دادن منکر حرام باشد ، و در این صورت امر به معروف و نهی از منکر واجب کفائی است ، و اگر بعضی از افراد به این وظیفه عمل کند ، از دیگران ساقط میشود ، ولی بر همه لازم است که اگر با فعل حرام و ترک واجبی مواجه شدند بی تفاوت نباشند ، و انزجار خود را با گفتار و کردار ابراز نمایند و این مقدار واجب عینی است . و از حضرت امیر المؤمنین علیهالسلام چنین آمده است که : (أمرنا رسول اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم أن نلقی أهل المعاصی بوجوه مکفهرّة) . (رسول أکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم به ما دستور داد که با گنهکاران با صورتی درهم کشیده مواجه شویم) . در صورتی که انجام دادن معروف مستحب است نه واجب و انجام دادن منکر مکروه است نه حرام امر به معروف و نهی از منکر ، نیز مستحب است . و در أمر به معروف و نهی از منکر باید حیثیّت و شخصیّت خلافکار در نظر گرفته شود ، که به او اذیّت و اهانت نگردد ، همچنین نباید خیلی سخت و دشوار گرفت که سبب انزجار او از دین و برنامههای دینی شود .
- [آیت الله جوادی آملی] .اگر گنجی یافت شد که اثر سکه اسلامی نداشت و شک داریم که مال مسلمان است یا نه , در این صورت, حکم گنج را ندارد و به عنوان (لُقَطَه) یا میراث (من لا وارث له )، در اختیار امام معصوم (ع) یا ولیّ مسلمین قرار میگیرد.
- [آیت الله جوادی آملی] .حرم مطهر پیامبر و امام معصوم (ع) ملحق به مسجد است و نجس کردن عمدی آن , حرام و تطهیر آن, واجب است. در این جهت, فرقی بین حرم معمور مانند عتبات عالیات و حرم مخروب مانند بقیع نیست.