آزادی دینی مورد پذیرش اسلام است یا استبداد دینی؟
باید دید مقصود از (آزادی دینی) و (استبداد دینی) چیست. آزادی دینی ممکن است به یکی از سه معنای زیر باشد: الف) آزادی دینی، یعنی این که انسان در انتخاب دین، آزاد باشد و به دلخواه خود به هر کدام از ادیان، معتقد شود. این معنا از آزادی دینی، البتّه مورد قبول اسلام نیست و قرآن کریم دین حقیقی را (اسلام) می داند: ان الدین عند الله الاسلام...[1] کامل ترین شکل دین، همان دینی است که از طریق خاتم پیامبران بر مردم نازل شده است و با آمدن این دین، دیگر مجالی برای پیروی از ادیان دیگر باقی نمی ماند. همانند شریعت حضرت عیسی(علیه السلام) که کامل تر از شریعت حضرت موسی(علیه السلام) بود و با آمدن عیسی(علیه السلام) دیگر باقی ماندن بر دین موسی(علیه السلام) جایز نبود، چرا که به لحاظ عقلی نیز رجوع از کامل به ناقص، مردود است. وقتی مسلّم شد که دینی از دیگر ادیان کامل تر است، رجوع به ادیان ناقص و یا باقی ماندن در آنها نا معقول و توجیه ناپذیر خواهد بود.[2] ب) آزادی دینی، یعنی که دین، ما را از تقیّد، التزام و تعهّد نسبت به هر گونه قیدی، حتّی قید خود دین، آزاد گذاشته باشد. این نحوه از آزادی، البتّه در برخی ادیانِ ساخته ی دست بشر، مانند بودیسم و هندویسم، وجود دارد که در آنها مثلاً وصول به نیروانا،[3] نسبت به هر جامعه و حکومتی و با هر نظام سیاسی و حقوقی ظاهراً مساوی است.[4] و افراد نیز، ممکن است به هیچ کدام از ضروریّات آیین هندو ملتزم نباشند، امّا خود را هندو بدانند؛ و مکتب هندوییسم هم آنها را به رسمیّت خواهد شناخت.[5] امّا اسلام، منکر ضروریّات دین را مسلمان نمی داند، هر چند کسانی را که التزام عملی نسبت به دستورات دینی ندارند، تا وقتی منکر ضروریات نشوند، به عنوان مسلمانان ظاهری به رسمیّت می شناسد، لکن در مورد همین افراد نیز تأکید دارد که تا عملا به مقررات اسلامی متعهّد و ملتزم نشوند ایمان واقعی نداشته، به کمال و سعادت حقیقی نخواهند رسید. قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا یَدْخُلِ الإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ[6]؛ عرب های بادیه نشین گفتند: (ایمان آوردیم) بگو شما ایمان نیاورده اید، ولی بگویید اسلام آورده ایم، هنوز ایمان در قلب شما وارد نشده است. پس، از دید اسلام، مسلمان واقعی کسی است که به همه ی اوامر الهی گردن نهد؛ و به تعبیر قرآن کریم (نؤمن ببعض و نکفر ببعض)[7] نباشد؛ بنابراین، آزادی دینی به این معنی، در اسلام پذیرفته نیست. ج. آزادی دینی، یعنی آزادیی که در دین وجود داشته و دین مروّج آن باشد. که در این جا دینی بودن، صفت آزادی است.این معنی از آزادی دینی، در اسلام وجود دارد و اساساً، اسلام در پی رساندن انسان به بهترین و والاترین درجات آزادی است. آزادی از دیدگاه اسلام عبارت است از: رهایی انسان از هر گونه قیدوبندی که او را از سیر به سوی کمال نهایی و سعادت ابدی خویش، که در واقع هدف از خلقت اوست، بازمی دارد. خدای متعال، پیامبران را برای بازکردن این غُل و زنجیرها از پای بشر فرستاده است و این غل و زنجیرها، اعم از قید و بندهای نفسانی و بندگی هوای نفس و یا بندگی شیاطین انسی و جنّی و هر بندگی غیر خدا می باشد. قرآن کریم در آیه ی 157 سوره ی مبارکه ی آل عمران درباره ی خصوصیات پیامبر اسلام می فرماید: ... وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ...؛ ...پیامبری که...بارهای سنگین، و زنجیرهایی را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) برمی دارد... این همان آزادی حقیقی و واقعی است که انسان را از هر گونه قیدی، به جز قید خدا، آزاد می کند؛ که البته با توجّه به مفهوم خدا، معلوم می شود که قید خدا در واقع قید نیست. خدا، یعنی کمال مطلق، و انسان وقتی خود را مقیّد به خدا می کند، در حقیقت وصل به کمال مطلق شده و به سعادت و فلاح نایل گشته است؛ و برعکس، اگر انسان خود را از قید خدا آزاد بداند، از کمال مطلق جدا شده، اسیر شیاطین درونی و بیرونی خواهد شد. شعار آزادی از قید خدا، چیزی جز خدعه و نیرنگ و عوام فریبی نیست و در واقع این آزادی، مساوی با اسارت محض است. استبداد دینی. معادل انگلیسی کلمه ی (استبداد)، دیکتاتوری[8] است. استبداد، یعنی اراده ی کشور و یا دولتی به وسیله ی فرمان ها و دستورات یک شخص دیکتاتور و مستبد؛ و دیکتاتورْ شخصی است که در کشور، قدرت را با زور و ارعاب به دست آورده باشد.[9] در فارسی نیز استبداد به معنی خود کامگی، خودرأیی و منع کسی را قبول نکردن آمده است.[10] بنابراین، داشتن نوعی قدرت به ناحق و بازور در معنای استبداد نهفته است و این واژه به لحاظ ارزشی، دارای بار منفی است؛ و معلوم است که در دینی که خاستگاه آن حق و حقیقت است این معنا وجودندارد. در حکومت های استبدادی، تنها سرچشمه و خاستگاه قدرتْ غلبه است؛ هرکس براساس توارث یا تبانی و توطئه بر جامعه ای غلبه یابد، حاکم آن جامعه می شود؛ زیرا در منطق استبدادی (الحق لمن غلب)؛ یعنی حق با کسی است که پیروز شود؛ امّا در حاکمیّت دینی، خاستگاه حاکمیّت، صلاحیت های واقعی نظری و عملی است و این صلاحیت ها به عنوان نوعی برتری منطقی و صلاحیت های شخصیّتی شخص حاکم مطرح می شود و تنها می تواند بر دو مبنای (آگاهی) و (تقوی) استوار باشد. در نظام حاکمیت ولایی دینی، جایگاه حاکمْ بلندتر از جایگاه دیگران نیست؛ بلکه شخصیّت اوست که نسبت به دیگران در علم و عمل، جایگاه برتری دارد و او به این جایگاه بلند، با بالهای معرفت و اخلاق و مدیریّت صحیح بالارفته است، نه به زورشمشیر و نیزه. از این رو، نباید انتخاب و رأی مردم به معنی متداول غربی آن، رکن منحصر در تعیین حاکم باشد؛ زیرا واقعیّت با رأی و قرارداد آنان تغییر نمی کند و اگر کسی صلاحیت این کار را نداشته باشد، با رأی مردم دارای صلاحیت نمی شود. در نظام دینی، باید (ولی) و فرد صالح را کشف و با او بیعت نمود.[11] این تفاوتی است که حاکمیّت دینی با حاکمیّت استبدادی، به لحاظ منشأ و خاستگاه قدرت و حاکمیّت دارد؛ امّا این دو نوع حاکمیّت، تفاوت های ریشه ای و بنیادین دیگری نیز با هم دارند[12] که با توجّه به این تفاوت ها به هیچ روی نمی توان حکومت دینی را یک حکومت استبدادی دانست و اساساً استبداد دینی، دست کم با نظر به آموزه های اسلامی، بی معناست. پی نوشتها: [1]. سوره ی آل عمران (3)، آیه ی 19. [2]. اثبات کامل تر بودن دین اسلام نسبت به سایر ادیان ابراهیمی، نیازمند یک بحث تطبیقی است که در این مختصر نمی گنجد. [3]. نیروانا در آیین های بودایی و هندو به معنای آرامش ابدی و سعادت ابدی است. [4]. حسن رحیم پور ازغدی، کتاب نقد، شماره ی 9 و 10، ص 26. [5] - John R. Hinnells, A New Dictionary of Religions, Hinduism, P.211. [6]. سوره ی حجرات (49)، آیه ی 14. [7]. سوره ی نساء (4)، آیه ی 15. [8] - Dictatorship. [9] - Oxford Advanced Learner¨s Dictionary, P.321 [10]. علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج 2، ص 1788. [11]. سید یحیی یثربی، کتاب نقد، شماره ی 9 و 10، ص 65. [12]. مثلا در جنبه ی تصویب و اجرای قوانین؛ در حاکمیت دینی هر چند منشأ جعل و اعتبار قوانین، خداوند متعال است؛ لیکن به لحاظ تصویب و اجرای این قوانین، رأی و نظر مستقیم یا غیرمستقیم مردم دخالت دارد. ما در جای دیگری از همین نوشتار: آن جا که از نقش مردم در حکومت اسلامی سخن به میان آمده است، به بررسی بیش تر این مسئله پرداخته ایم: ص 6873. منبع: تساهل و تسامح، محمد تقی اسلامی، نشر مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه (1381).
عنوان سوال:

آزادی دینی مورد پذیرش اسلام است یا استبداد دینی؟


پاسخ:

باید دید مقصود از (آزادی دینی) و (استبداد دینی) چیست.
آزادی دینی ممکن است به یکی از سه معنای زیر باشد:
الف) آزادی دینی، یعنی این که انسان در انتخاب دین، آزاد باشد و به دلخواه خود به هر کدام از ادیان، معتقد شود. این معنا از آزادی دینی، البتّه مورد قبول اسلام نیست و قرآن کریم دین حقیقی را (اسلام) می داند:
ان الدین عند الله الاسلام...[1]
کامل ترین شکل دین، همان دینی است که از طریق خاتم پیامبران بر مردم نازل شده است و با آمدن این دین، دیگر مجالی برای پیروی از ادیان دیگر باقی نمی ماند. همانند شریعت حضرت عیسی(علیه السلام) که کامل تر از شریعت حضرت موسی(علیه السلام) بود و با آمدن عیسی(علیه السلام) دیگر باقی ماندن بر دین موسی(علیه السلام) جایز نبود، چرا که به لحاظ عقلی نیز رجوع از کامل به ناقص، مردود است. وقتی مسلّم شد که دینی از دیگر ادیان کامل تر است، رجوع به ادیان ناقص و یا باقی ماندن در آنها نا معقول و توجیه ناپذیر خواهد بود.[2]
ب) آزادی دینی، یعنی که دین، ما را از تقیّد، التزام و تعهّد نسبت به هر گونه قیدی، حتّی قید خود دین، آزاد گذاشته باشد.
این نحوه از آزادی، البتّه در برخی ادیانِ ساخته ی دست بشر، مانند بودیسم و هندویسم، وجود دارد که در آنها مثلاً وصول به نیروانا،[3] نسبت به هر جامعه و حکومتی و با هر نظام سیاسی و حقوقی ظاهراً مساوی است.[4] و افراد نیز، ممکن است به هیچ کدام از ضروریّات آیین هندو ملتزم نباشند، امّا خود را هندو بدانند؛ و مکتب هندوییسم هم آنها را به رسمیّت خواهد شناخت.[5] امّا اسلام، منکر ضروریّات دین را مسلمان نمی داند، هر چند کسانی را که التزام عملی نسبت به دستورات دینی ندارند، تا وقتی منکر ضروریات نشوند، به عنوان مسلمانان ظاهری به رسمیّت می شناسد، لکن در مورد همین افراد نیز تأکید دارد که تا عملا به مقررات اسلامی متعهّد و ملتزم نشوند ایمان واقعی نداشته، به کمال و سعادت حقیقی نخواهند رسید.
قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا یَدْخُلِ الإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ[6]؛ عرب های بادیه نشین گفتند: (ایمان آوردیم) بگو شما ایمان نیاورده اید، ولی بگویید اسلام آورده ایم، هنوز ایمان در قلب شما وارد نشده است.
پس، از دید اسلام، مسلمان واقعی کسی است که به همه ی اوامر الهی گردن نهد؛ و به تعبیر قرآن کریم (نؤمن ببعض و نکفر ببعض)[7] نباشد؛ بنابراین، آزادی دینی به این معنی، در اسلام پذیرفته نیست.
ج. آزادی دینی، یعنی آزادیی که در دین وجود داشته و دین مروّج آن باشد. که در این جا دینی بودن، صفت آزادی است.این معنی از آزادی دینی، در اسلام وجود دارد و اساساً، اسلام در پی رساندن انسان به بهترین و والاترین درجات آزادی است. آزادی از دیدگاه اسلام عبارت است از: رهایی انسان از هر گونه قیدوبندی که او را از سیر به سوی کمال نهایی و سعادت ابدی خویش، که در واقع هدف از خلقت اوست، بازمی دارد. خدای متعال، پیامبران را برای بازکردن این غُل و زنجیرها از پای بشر فرستاده است و این غل و زنجیرها، اعم از قید و بندهای نفسانی و بندگی هوای نفس و یا بندگی شیاطین انسی و جنّی و هر بندگی غیر خدا می باشد.
قرآن کریم در آیه ی 157 سوره ی مبارکه ی آل عمران درباره ی خصوصیات پیامبر اسلام می فرماید:
... وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ...؛ ...پیامبری که...بارهای سنگین، و زنجیرهایی را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) برمی دارد...
این همان آزادی حقیقی و واقعی است که انسان را از هر گونه قیدی، به جز قید خدا، آزاد می کند؛ که البته با توجّه به مفهوم خدا، معلوم می شود که قید خدا در واقع قید نیست. خدا، یعنی کمال مطلق، و انسان وقتی خود را مقیّد به خدا می کند، در حقیقت وصل به کمال مطلق شده و به سعادت و فلاح نایل گشته است؛ و برعکس، اگر انسان خود را از قید خدا آزاد بداند، از کمال مطلق جدا شده، اسیر شیاطین درونی و بیرونی خواهد شد. شعار آزادی از قید خدا، چیزی جز خدعه و نیرنگ و عوام فریبی نیست و در واقع این آزادی، مساوی با اسارت محض است.
استبداد دینی. معادل انگلیسی کلمه ی (استبداد)، دیکتاتوری[8] است. استبداد، یعنی اراده ی کشور و یا دولتی به وسیله ی فرمان ها و دستورات یک شخص دیکتاتور و مستبد؛ و دیکتاتورْ شخصی است که در کشور، قدرت را با زور و ارعاب به دست آورده باشد.[9] در فارسی نیز استبداد به معنی خود کامگی، خودرأیی و منع کسی را قبول نکردن آمده است.[10]
بنابراین، داشتن نوعی قدرت به ناحق و بازور در معنای استبداد نهفته است و این واژه به لحاظ ارزشی، دارای بار منفی است؛ و معلوم است که در دینی که خاستگاه آن حق و حقیقت است این معنا وجودندارد.
در حکومت های استبدادی، تنها سرچشمه و خاستگاه قدرتْ غلبه است؛ هرکس براساس توارث یا تبانی و توطئه بر جامعه ای غلبه یابد، حاکم آن جامعه می شود؛ زیرا در منطق استبدادی (الحق لمن غلب)؛ یعنی حق با کسی است که پیروز شود؛ امّا در حاکمیّت دینی، خاستگاه حاکمیّت، صلاحیت های واقعی نظری و عملی است و این صلاحیت ها به عنوان نوعی برتری منطقی و صلاحیت های شخصیّتی شخص حاکم مطرح می شود و تنها می تواند بر دو مبنای (آگاهی) و (تقوی) استوار باشد.
در نظام حاکمیت ولایی دینی، جایگاه حاکمْ بلندتر از جایگاه دیگران نیست؛ بلکه شخصیّت اوست که نسبت به دیگران در علم و عمل، جایگاه برتری دارد و او به این جایگاه بلند، با بالهای معرفت و اخلاق و مدیریّت صحیح بالارفته است، نه به زورشمشیر و نیزه.
از این رو، نباید انتخاب و رأی مردم به معنی متداول غربی آن، رکن منحصر در تعیین حاکم باشد؛ زیرا واقعیّت با رأی و قرارداد آنان تغییر نمی کند و اگر کسی صلاحیت این کار را نداشته باشد، با رأی مردم دارای صلاحیت نمی شود.
در نظام دینی، باید (ولی) و فرد صالح را کشف و با او بیعت نمود.[11] این تفاوتی است که حاکمیّت دینی با حاکمیّت استبدادی، به لحاظ منشأ و خاستگاه قدرت و حاکمیّت دارد؛ امّا این دو نوع حاکمیّت، تفاوت های ریشه ای و بنیادین دیگری نیز با هم دارند[12] که با توجّه به این تفاوت ها به هیچ روی نمی توان حکومت دینی را یک حکومت استبدادی دانست و اساساً استبداد دینی، دست کم با نظر به آموزه های اسلامی، بی معناست.
پی نوشتها:
[1]. سوره ی آل عمران (3)، آیه ی 19.
[2]. اثبات کامل تر بودن دین اسلام نسبت به سایر ادیان ابراهیمی، نیازمند یک بحث تطبیقی است که در این مختصر نمی گنجد.
[3]. نیروانا در آیین های بودایی و هندو به معنای آرامش ابدی و سعادت ابدی است.
[4]. حسن رحیم پور ازغدی، کتاب نقد، شماره ی 9 و 10، ص 26.
[5] - John R. Hinnells, A New Dictionary of Religions, Hinduism, P.211.
[6]. سوره ی حجرات (49)، آیه ی 14.
[7]. سوره ی نساء (4)، آیه ی 15.
[8] - Dictatorship.
[9] - Oxford Advanced Learner¨s Dictionary, P.321
[10]. علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج 2، ص 1788.
[11]. سید یحیی یثربی، کتاب نقد، شماره ی 9 و 10، ص 65.
[12]. مثلا در جنبه ی تصویب و اجرای قوانین؛ در حاکمیت دینی هر چند منشأ جعل و اعتبار قوانین، خداوند متعال است؛ لیکن به لحاظ تصویب و اجرای این قوانین، رأی و نظر مستقیم یا غیرمستقیم مردم دخالت دارد. ما در جای دیگری از همین نوشتار: آن جا که از نقش مردم در حکومت اسلامی سخن به میان آمده است، به بررسی بیش تر این مسئله پرداخته ایم: ص 6873.
منبع: تساهل و تسامح، محمد تقی اسلامی، نشر مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه (1381).





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین